❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
چشمامو بستم و رو پنجه پا بلند شدم و طولی نکشید که داغی مطبوعی رو لبام نشست!
داشتن اولین بوسه زندگیم با کسی که عاشقش بودم فراتر از تصور بود!
تهیونگ به کمرم چنگ زد و با ولع لبام رو مکید!
قصدم همراهی بود اما تو دربرابر عطش و خواستن تهیونگ فلج شده بودم.
با حس سوزش قفسه سینم ضربه ای به سینه تهیونگ زدم.
با تاخیر ازم جدا شد و هر دوتامون درحالی که نفس نفس میزدیم به هم خیره شدیم.
نفس های گرممون تو هوا بخار میشد و تهیونگ هنوزم نگاهش به لبام بود: خدای من تو خیلی شیرینی... نمیتونم ازت دل بکنم.
و بوسه دیگه ای رو شروع کرد!
وسط سرما جلوی عمارت بلک وولف ممنوعه ترین ادم دنیا رو میبوسیدم و اصلا برام مهم نبود که قراره چی بشه... من فقط همین لحظه رو میخواستم... همین لحظه با تهیونگ!
نمیدونم چندمین بوسه بود که دیگه لبام رو حس نمیکردم.
ـــ باید برم.
تهیونگ درحالی که گونم رو نوازش میکرد گفت.
گریه ام گرفت: لعنت بهت تهیونگ، خواهش میکنم سالم برگرد.
چندتا بوسه رو پیشونیم گذاشت: گریه نکن عشق من، خواهش میکنم اروم باش.
سرم رو تکون دادم: بهتره دیگه بری، من منتظرت میمونم.
به سختی ازم فاصله گرفت و با حسرت نگاهم کرد: یادت نره چقدر دوست دارم.
جلوی دهنم رو گرفتم تا هق هقم بلند نشه.
لب گزید و سوار ماشین شد: مواظب خودت باش یاقوت کبود!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
داشتن اولین بوسه زندگیم با کسی که عاشقش بودم فراتر از تصور بود!
تهیونگ به کمرم چنگ زد و با ولع لبام رو مکید!
قصدم همراهی بود اما تو دربرابر عطش و خواستن تهیونگ فلج شده بودم.
با حس سوزش قفسه سینم ضربه ای به سینه تهیونگ زدم.
با تاخیر ازم جدا شد و هر دوتامون درحالی که نفس نفس میزدیم به هم خیره شدیم.
نفس های گرممون تو هوا بخار میشد و تهیونگ هنوزم نگاهش به لبام بود: خدای من تو خیلی شیرینی... نمیتونم ازت دل بکنم.
و بوسه دیگه ای رو شروع کرد!
وسط سرما جلوی عمارت بلک وولف ممنوعه ترین ادم دنیا رو میبوسیدم و اصلا برام مهم نبود که قراره چی بشه... من فقط همین لحظه رو میخواستم... همین لحظه با تهیونگ!
نمیدونم چندمین بوسه بود که دیگه لبام رو حس نمیکردم.
ـــ باید برم.
تهیونگ درحالی که گونم رو نوازش میکرد گفت.
گریه ام گرفت: لعنت بهت تهیونگ، خواهش میکنم سالم برگرد.
چندتا بوسه رو پیشونیم گذاشت: گریه نکن عشق من، خواهش میکنم اروم باش.
سرم رو تکون دادم: بهتره دیگه بری، من منتظرت میمونم.
به سختی ازم فاصله گرفت و با حسرت نگاهم کرد: یادت نره چقدر دوست دارم.
جلوی دهنم رو گرفتم تا هق هقم بلند نشه.
لب گزید و سوار ماشین شد: مواظب خودت باش یاقوت کبود!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.