❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part26
رستوران
شهربازی
کافه
قدم زدن تو پارک
از ساعت 1ظهر تا 7غروب همش 6ساعت بود اما من و تهیونگ تموم کارایی که یه زوج واقعی انجام میدن رو انجام و برای یه بار تو این پنج سال از ته دل خندیده بودیم!
وقتی دم در عمارت پیاده ام کرد پرسیدم: کی قراره بری کره؟
رو به روم ایستاد: امشب پرواز دارم.
بعد بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید: بابت همه چی ممنونم، ممنونم اجازه دادی یه بار باتو بودن رو تجربه کنم.
اشکام بی اختیار جاری شد: من نمیخوام بمیری تهیونگ!
اشکامو پاک کرد: گریه نکن دارلینگ، من لیاقت اشکای تو رو ندارم.
به مچش چنگ زدم: حق نداری بعد از این همه مدت دوباره تنهام بزاری، حق نداری الان که با تو بودن رو تجربه کردم ولم کنی و بری.
چشماش اشکی شد و نالید: فقط مسیح میدونه چقدر دوست دارم باهم فرار کنیم یه جای خلوت و عاشقانه زندگی کنیم.
من: پس چرا منو نمیدزدی؟ چرا داری بازم تنهام میزاری؟
اشکاش چکید رو گونه هاش: نمیتونم والری... باید انتقام پدر و مادرم رو بگیرم.
سرم رو تکون دادم و هق زدم: لعنت بهت تهیونگ... لعنت بهت.
سرم رو به سینه ستبرش چسبوند: گریه نکن عزیزم، خواهش میکنم اروم باش... من سعی میکنم زنده بمونم، اره بیبی من زنده برمیگردم چون تو منو بخشیدی.
ازم جدا شد و نگاه خیسش رو بهم دوخت: منو بخشیدی مگه نه؟
سرم رو تکون دادم: بخشیدمت اما اگه بمیری یا سالم برنگردی هرگز نمیبخشمت، ختی تو زندگی بعدیم.
چشماق و مژه های خیسش رو بهم زد: قول میدم زنده برگردم، حالا که کسی رو دارم که براش مهمم،حالا که تو منتظرمی چطور میتونم ناامیدت کنم؟
من: تا ابد منتظرتم.
نگاهش بین چشمام و لبام در رفت و امد بود.
بعد از 5سال عذاب...
بعد از 5سال زجر....
اون لیاقتش رو داشت!
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part26
رستوران
شهربازی
کافه
قدم زدن تو پارک
از ساعت 1ظهر تا 7غروب همش 6ساعت بود اما من و تهیونگ تموم کارایی که یه زوج واقعی انجام میدن رو انجام و برای یه بار تو این پنج سال از ته دل خندیده بودیم!
وقتی دم در عمارت پیاده ام کرد پرسیدم: کی قراره بری کره؟
رو به روم ایستاد: امشب پرواز دارم.
بعد بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید: بابت همه چی ممنونم، ممنونم اجازه دادی یه بار باتو بودن رو تجربه کنم.
اشکام بی اختیار جاری شد: من نمیخوام بمیری تهیونگ!
اشکامو پاک کرد: گریه نکن دارلینگ، من لیاقت اشکای تو رو ندارم.
به مچش چنگ زدم: حق نداری بعد از این همه مدت دوباره تنهام بزاری، حق نداری الان که با تو بودن رو تجربه کردم ولم کنی و بری.
چشماش اشکی شد و نالید: فقط مسیح میدونه چقدر دوست دارم باهم فرار کنیم یه جای خلوت و عاشقانه زندگی کنیم.
من: پس چرا منو نمیدزدی؟ چرا داری بازم تنهام میزاری؟
اشکاش چکید رو گونه هاش: نمیتونم والری... باید انتقام پدر و مادرم رو بگیرم.
سرم رو تکون دادم و هق زدم: لعنت بهت تهیونگ... لعنت بهت.
سرم رو به سینه ستبرش چسبوند: گریه نکن عزیزم، خواهش میکنم اروم باش... من سعی میکنم زنده بمونم، اره بیبی من زنده برمیگردم چون تو منو بخشیدی.
ازم جدا شد و نگاه خیسش رو بهم دوخت: منو بخشیدی مگه نه؟
سرم رو تکون دادم: بخشیدمت اما اگه بمیری یا سالم برنگردی هرگز نمیبخشمت، ختی تو زندگی بعدیم.
چشماق و مژه های خیسش رو بهم زد: قول میدم زنده برگردم، حالا که کسی رو دارم که براش مهمم،حالا که تو منتظرمی چطور میتونم ناامیدت کنم؟
من: تا ابد منتظرتم.
نگاهش بین چشمام و لبام در رفت و امد بود.
بعد از 5سال عذاب...
بعد از 5سال زجر....
اون لیاقتش رو داشت!
..... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.