❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part27
گفت: حق باتوعه، تهیونگ خیلی باهوشه حتما همه رو شکست میده.
هیونجین لب گزید و بغضش رو قورت داد: درسته عزیزم، حالا بیا شام بخوریم و بخوابیم.
والری اشتها نداشت، اما برای اینکه دل هیونجین رو نشکنه چند لقمه خورد و بعدشم تو بغل هیونجین اروم گرفت تا کمی بخوابه.
صبح روز بعد به طرز عجیبی همه چی مشکوک بود.
کوک و سیترا بعد از صبحانه با یه فرنچ کیس و یه عالمه حرف عاشقانه از هم خداحافظی کردن و کوک به مقصد کره عمارت رو ترک کرد.
درجواب سوال های هیونجین و والری هم سیترا به گفتن: میره به یونگی سر بزنه. اکتفا کرد.
بعد از رفتن کوک اوضاع عجیب تر هم شد چون تعداد زیادی اسلحه و بخش زیادی از افراد باند نیویورک رو به مقصد کره ترک کردن!
والری بی حال تر از این حرفا بود که به اتفاقات اطرافش اهمیت بده.
اما هیونجین کاملا گیج شده بود و اینکه سیترا به سوالاش جواب سربالا میداد بیشتر عصبیش میکرد.
درست ساعت 12شب، وقتی جونگکوک با سر و وضع خونی و زخمی وارد عمارت شد صبر هیونجین به سر اومد و داد زد: تو این خرابشده چه خبره؟
سیترا درحالی که با نگرانی سر و وضع کوک رو برسی میکرد گفت: محض رضای خدا خفه شو هیون، اوه کوک... زخمی شدی؟
کوک لبخند خسته ای زد: من خوبم بیبی.
سیترا: پس این خونا چیه؟
کوک: مال تهیونگه، بدجوری زخمی شده... به دکتر زنگ بزن،الان تو ماشینه.
با شنیدن اسم تهیونگ از دهن کوک، والری تا ته ماجرا رو فهمید و مثل تیر از چله رها شد و یقه کوک رو گرفت: چرا... چرا گذاشتی زخمی بشه لعنتی.... الان کجاستتت؟ تهیونگ من کجاستتت؟
هیونجین والری رو از کوک جدا کرد.
سیترا به لیسا و لارا دستور داد: لیسا به دکتر لارنس زنگ بزن، لارا تو یکی از اتاقا رو استریلیزه کن.
صداشو برد بالا: ناتالی اونجایی؟ با چند تا از دخترا تهیونگ رو بیارین داخل.
والری ضجه زنان خودش رو از هیونجین جدا کرد و از عمارت خارج شد.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part27
گفت: حق باتوعه، تهیونگ خیلی باهوشه حتما همه رو شکست میده.
هیونجین لب گزید و بغضش رو قورت داد: درسته عزیزم، حالا بیا شام بخوریم و بخوابیم.
والری اشتها نداشت، اما برای اینکه دل هیونجین رو نشکنه چند لقمه خورد و بعدشم تو بغل هیونجین اروم گرفت تا کمی بخوابه.
صبح روز بعد به طرز عجیبی همه چی مشکوک بود.
کوک و سیترا بعد از صبحانه با یه فرنچ کیس و یه عالمه حرف عاشقانه از هم خداحافظی کردن و کوک به مقصد کره عمارت رو ترک کرد.
درجواب سوال های هیونجین و والری هم سیترا به گفتن: میره به یونگی سر بزنه. اکتفا کرد.
بعد از رفتن کوک اوضاع عجیب تر هم شد چون تعداد زیادی اسلحه و بخش زیادی از افراد باند نیویورک رو به مقصد کره ترک کردن!
والری بی حال تر از این حرفا بود که به اتفاقات اطرافش اهمیت بده.
اما هیونجین کاملا گیج شده بود و اینکه سیترا به سوالاش جواب سربالا میداد بیشتر عصبیش میکرد.
درست ساعت 12شب، وقتی جونگکوک با سر و وضع خونی و زخمی وارد عمارت شد صبر هیونجین به سر اومد و داد زد: تو این خرابشده چه خبره؟
سیترا درحالی که با نگرانی سر و وضع کوک رو برسی میکرد گفت: محض رضای خدا خفه شو هیون، اوه کوک... زخمی شدی؟
کوک لبخند خسته ای زد: من خوبم بیبی.
سیترا: پس این خونا چیه؟
کوک: مال تهیونگه، بدجوری زخمی شده... به دکتر زنگ بزن،الان تو ماشینه.
با شنیدن اسم تهیونگ از دهن کوک، والری تا ته ماجرا رو فهمید و مثل تیر از چله رها شد و یقه کوک رو گرفت: چرا... چرا گذاشتی زخمی بشه لعنتی.... الان کجاستتت؟ تهیونگ من کجاستتت؟
هیونجین والری رو از کوک جدا کرد.
سیترا به لیسا و لارا دستور داد: لیسا به دکتر لارنس زنگ بزن، لارا تو یکی از اتاقا رو استریلیزه کن.
صداشو برد بالا: ناتالی اونجایی؟ با چند تا از دخترا تهیونگ رو بیارین داخل.
والری ضجه زنان خودش رو از هیونجین جدا کرد و از عمارت خارج شد.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.