دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#پارت_۱۲۹
دلخور نگاهی به انگشتهای لاک خوردهش انداخت و لب زد:
_خب نگاه همه زحماتم رو به باد دادی، یه ساعت داشتم سعی میکردم تمیز و بدون کثیفکاری بزنم با یه حرکت همشو خراب کردی.
چنگی به موهام زدم و نگاهی به انگشتهای سفید و کشیدهش انداختم.
با دیدن لاک صورتی که بعضی از قسمتهای دستش رو کثیف کرده بود خنده ام گرفت.
نفسی گرفتم و آروم جلوش رو سر زانو نشستم.
مطمئنا کسی منو تو این حالت میدید شرفم به باد میرفت.
ولی خب، خودم خرابش کردم باید درستش میکردم.
البته کمی هم کنجکاو بودم! دوست داشتم طعم لاک زدن رو بچشم.
دست کوچیکش رو توی دستم گرفتم و گفتم:
_بده من اون لاک صورتی رو!
با اینکه از کارم متعجب شده بود اما چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
_اولا بنفشه نه صورتی، دوما اول باید پاک کنی اینو دوباره بزنی!
با حرص برگ نازکی از توی ظرف لاک پاک کن جدا کردم و گفتم:
_صورتی و بنفش چه فرقی داره، جفتش یکیه! من نمیدونم شما چه اصراری دارین صورتی و بنفش و گلبهی و کالباسی رو جدا کنین همشون صورتین دیگه!
لاک پاککن رو محکم روی دستش کشیدم و آخ آرومی گفت.
_یواشتر بابا عه، بعدشم بقیشون حرفی ندارم صورتین ولی به بنفش نگو صورتی خب؟
بدون اینکه جوابش رو بدم با دقت لاک همهی انگشتهاش رو پاک کردم.
سر لاک رو باز کردم و با اخم گفتم:
_تو چرا ناخونات انقدر بلنده؟
با لذت نگاهی به دستاش انداخت و گفت:
_واسه خوشگلیش، میبینی بلندش چقد خوشگله؟ روستا که بودم نرگس نمیزاشت زیاد ناخونام بلند بشه از ته کوتاهش میکرد.
آروم لاک رو دستش زدم و سعی کردم گوشه انگشتش لاکی نشه.
_چرا؟
شونه ای بالا انداخت، با حرص و نفرت گفت:
_پیری به ناخونای من حسودی میکرد، چون ناخونای خودش همیشه کوتاه بود و رشد نداشت.
اخم کوچیکی کردم، حالا میتونستم بفهمم چرا وقتی در موردش صحبت میکنه لحنش سراسر از نفرته!
دست اولش که تموم شد سریع بعدی رفتم.
اونم همونطور با وسواس لاک زدم و پاشدم.
درحالی که خاک روی زانوم رو پاک میکردم گفتم:
_من میرم تا اتاق ممد تا وقتی میام خشک شد بیا بیرون.
#پارت_۱۲۹
دلخور نگاهی به انگشتهای لاک خوردهش انداخت و لب زد:
_خب نگاه همه زحماتم رو به باد دادی، یه ساعت داشتم سعی میکردم تمیز و بدون کثیفکاری بزنم با یه حرکت همشو خراب کردی.
چنگی به موهام زدم و نگاهی به انگشتهای سفید و کشیدهش انداختم.
با دیدن لاک صورتی که بعضی از قسمتهای دستش رو کثیف کرده بود خنده ام گرفت.
نفسی گرفتم و آروم جلوش رو سر زانو نشستم.
مطمئنا کسی منو تو این حالت میدید شرفم به باد میرفت.
ولی خب، خودم خرابش کردم باید درستش میکردم.
البته کمی هم کنجکاو بودم! دوست داشتم طعم لاک زدن رو بچشم.
دست کوچیکش رو توی دستم گرفتم و گفتم:
_بده من اون لاک صورتی رو!
با اینکه از کارم متعجب شده بود اما چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
_اولا بنفشه نه صورتی، دوما اول باید پاک کنی اینو دوباره بزنی!
با حرص برگ نازکی از توی ظرف لاک پاک کن جدا کردم و گفتم:
_صورتی و بنفش چه فرقی داره، جفتش یکیه! من نمیدونم شما چه اصراری دارین صورتی و بنفش و گلبهی و کالباسی رو جدا کنین همشون صورتین دیگه!
لاک پاککن رو محکم روی دستش کشیدم و آخ آرومی گفت.
_یواشتر بابا عه، بعدشم بقیشون حرفی ندارم صورتین ولی به بنفش نگو صورتی خب؟
بدون اینکه جوابش رو بدم با دقت لاک همهی انگشتهاش رو پاک کردم.
سر لاک رو باز کردم و با اخم گفتم:
_تو چرا ناخونات انقدر بلنده؟
با لذت نگاهی به دستاش انداخت و گفت:
_واسه خوشگلیش، میبینی بلندش چقد خوشگله؟ روستا که بودم نرگس نمیزاشت زیاد ناخونام بلند بشه از ته کوتاهش میکرد.
آروم لاک رو دستش زدم و سعی کردم گوشه انگشتش لاکی نشه.
_چرا؟
شونه ای بالا انداخت، با حرص و نفرت گفت:
_پیری به ناخونای من حسودی میکرد، چون ناخونای خودش همیشه کوتاه بود و رشد نداشت.
اخم کوچیکی کردم، حالا میتونستم بفهمم چرا وقتی در موردش صحبت میکنه لحنش سراسر از نفرته!
دست اولش که تموم شد سریع بعدی رفتم.
اونم همونطور با وسواس لاک زدم و پاشدم.
درحالی که خاک روی زانوم رو پاک میکردم گفتم:
_من میرم تا اتاق ممد تا وقتی میام خشک شد بیا بیرون.
۳.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.