دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_128🎀•
بعد از جمع و جور کردن کارها با نگاهی به ساعت از جام بلند شدم.
نگاهم رفت سمت دیانا، برای اینکه بیکار نباشه خودش رو با لاکهای رنگارنگش مشغول کرده بود.
از اون ساعت متوجه بودم هی میزد دوباره با کلافگی و لبهایی آویزون پاکش میکرد از نو با حوصله و دقت میزد.
در سکوت نگاهش کردم تا ببینم کارش کی تموم میشه.
آروم در لاک رو بست و با دقت دستش رو نگاه کرد از برق چشمهای متوجه شدم بلاخره تلاشهاش ثمر داده!
در حین فوت کردن ناخوناش نگاهش به من افتاد.
متعجب نگاهم کرد و گفت:
_چرا وایستادی منو نگاه میکنی؟
کلافه نگاهی به وسایل ریخته شدهش روی میز انداختم و قدمی بهش نزدیک شدم.
_پاشو جمع کن بریم.
فوت دیگهای به دستش زد و گفت:
_یکم وایسا لاکم خشک بشه.
بی اعتنا به حرفش دستش که تو هوا گرفته بود فوت میکرد رو کشیدم و با یک حرکت بلندش کردم.
جیغش هوا رفت و تند دستش رو از دستم کشید.
_وای وای خراب کردی، اه.
دستم رو تحدیدوار جلوش تکون دادم و غریدم:
_ببین من حوصله قر و قمزه جنابعالی رو ندارم، با زبون خوش دارم بهت میگم پاشو یعنی پاشو فهمیدی؟
#PART_128🎀•
بعد از جمع و جور کردن کارها با نگاهی به ساعت از جام بلند شدم.
نگاهم رفت سمت دیانا، برای اینکه بیکار نباشه خودش رو با لاکهای رنگارنگش مشغول کرده بود.
از اون ساعت متوجه بودم هی میزد دوباره با کلافگی و لبهایی آویزون پاکش میکرد از نو با حوصله و دقت میزد.
در سکوت نگاهش کردم تا ببینم کارش کی تموم میشه.
آروم در لاک رو بست و با دقت دستش رو نگاه کرد از برق چشمهای متوجه شدم بلاخره تلاشهاش ثمر داده!
در حین فوت کردن ناخوناش نگاهش به من افتاد.
متعجب نگاهم کرد و گفت:
_چرا وایستادی منو نگاه میکنی؟
کلافه نگاهی به وسایل ریخته شدهش روی میز انداختم و قدمی بهش نزدیک شدم.
_پاشو جمع کن بریم.
فوت دیگهای به دستش زد و گفت:
_یکم وایسا لاکم خشک بشه.
بی اعتنا به حرفش دستش که تو هوا گرفته بود فوت میکرد رو کشیدم و با یک حرکت بلندش کردم.
جیغش هوا رفت و تند دستش رو از دستم کشید.
_وای وای خراب کردی، اه.
دستم رو تحدیدوار جلوش تکون دادم و غریدم:
_ببین من حوصله قر و قمزه جنابعالی رو ندارم، با زبون خوش دارم بهت میگم پاشو یعنی پاشو فهمیدی؟
۴.۱k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.