دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#پارت_۱۲۸
و بدون معطلی در رو از پشت قفل کرد.
با شنیدن صدای چرخش قفل توی در دندون قروچهای کردم و لگدی به در کوبیدم.
_دیانا باز کن این سگ مصبو بیشتر از این سگم نکن.
قهقههای سر داد و گفت:
_بیشتر از این؟
مشتی به در کوبیدم و از میون دندونهای جفت شدهام گفتم:
_وای به حالته دیانا! وای به حالته وقتی که دستم بهت برسه، برو خداتو شکر کن دم دستم نیستی وگرنه یه جای سالم رو بدنت نمیزاشتم.
بلافاصله صدای خندهاش قطع شد.
میدونستم مثل سگ ازم میترسیدا ولی امان از زبونش! راست میگن «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد»
همیشه همین زبونش کار دستش میداد.
_ب...باشه، باشه میام بیرون، ولی قول بده کاریم نداشته باشی؟
پوزخندی زدم، کاریت نداشته باشم؟ تیکه پارهات میکنم سلیطه.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ندارم.
_نه، قول بده.
آدم نمیشد. هنوزم بچه بود!
_قول میدم.
صدای لرزونش به گوشم رسید.
_حالا از در دور شو تا بیام بیرون.
بیحرف از در فاصله گرفتم و پشت میزم نشستم.
حالا که فکر میکنم اینجا نمیتونم این جوجه جیغجیغو رو آدم کنم!
مطمئنم با جیغ و سلیطه بازیش کل شرکت و میزاشت رو سرش.
ادب کردنش و میزاشتم واسه تو خونه، اونجا من میدونستم و اونو.
_رفتم، حالا بیا بیرون.
آروم در و باز کرد و سرش رو آورد بیرون سرک کشید.
با دیدن من پشت میز و نگاه خیرهام، کامل از اتاق خارج شد و احمقانه لبخند پت و پهنی تحویلم داد.
اون لحظه از دستپاچگی بیربطترین حرف رو به زبون آورد.
_چخبر؟
گوشه لبم کمی بخاطر لبخند محوم بالا رفت که سریع با اخم جمعش کردم.
بدون کلمهای حرف، مثل همیشه جدی نگاهم رو ازش گرفتم و معطوف کارم کردم.
همه تایم امروزم صرف کلکل با یه جوجهی سلیطه شد.
با این فکر کلافه پوفی کشیدم و فکر کردم از فردا نیارمش، ولی در صدم ثانیه نگاه مظلوم و بغ کردهی دیشبش جلوی چشمم پدیدار شد.
اون لحظه دلم ضعف رفت واسه مظلومیت نگاهش، ولی بعد فهمیدم همهی مظلوم نماییاش از روی سیاسیتش بوده جوجه!
مظلوم نمایی میکرد بعد که حرفشو به کرسی مینشوند میرفت توی قالب سلیطه گریش
#پارت_۱۲۸
و بدون معطلی در رو از پشت قفل کرد.
با شنیدن صدای چرخش قفل توی در دندون قروچهای کردم و لگدی به در کوبیدم.
_دیانا باز کن این سگ مصبو بیشتر از این سگم نکن.
قهقههای سر داد و گفت:
_بیشتر از این؟
مشتی به در کوبیدم و از میون دندونهای جفت شدهام گفتم:
_وای به حالته دیانا! وای به حالته وقتی که دستم بهت برسه، برو خداتو شکر کن دم دستم نیستی وگرنه یه جای سالم رو بدنت نمیزاشتم.
بلافاصله صدای خندهاش قطع شد.
میدونستم مثل سگ ازم میترسیدا ولی امان از زبونش! راست میگن «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد»
همیشه همین زبونش کار دستش میداد.
_ب...باشه، باشه میام بیرون، ولی قول بده کاریم نداشته باشی؟
پوزخندی زدم، کاریت نداشته باشم؟ تیکه پارهات میکنم سلیطه.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ندارم.
_نه، قول بده.
آدم نمیشد. هنوزم بچه بود!
_قول میدم.
صدای لرزونش به گوشم رسید.
_حالا از در دور شو تا بیام بیرون.
بیحرف از در فاصله گرفتم و پشت میزم نشستم.
حالا که فکر میکنم اینجا نمیتونم این جوجه جیغجیغو رو آدم کنم!
مطمئنم با جیغ و سلیطه بازیش کل شرکت و میزاشت رو سرش.
ادب کردنش و میزاشتم واسه تو خونه، اونجا من میدونستم و اونو.
_رفتم، حالا بیا بیرون.
آروم در و باز کرد و سرش رو آورد بیرون سرک کشید.
با دیدن من پشت میز و نگاه خیرهام، کامل از اتاق خارج شد و احمقانه لبخند پت و پهنی تحویلم داد.
اون لحظه از دستپاچگی بیربطترین حرف رو به زبون آورد.
_چخبر؟
گوشه لبم کمی بخاطر لبخند محوم بالا رفت که سریع با اخم جمعش کردم.
بدون کلمهای حرف، مثل همیشه جدی نگاهم رو ازش گرفتم و معطوف کارم کردم.
همه تایم امروزم صرف کلکل با یه جوجهی سلیطه شد.
با این فکر کلافه پوفی کشیدم و فکر کردم از فردا نیارمش، ولی در صدم ثانیه نگاه مظلوم و بغ کردهی دیشبش جلوی چشمم پدیدار شد.
اون لحظه دلم ضعف رفت واسه مظلومیت نگاهش، ولی بعد فهمیدم همهی مظلوم نماییاش از روی سیاسیتش بوده جوجه!
مظلوم نمایی میکرد بعد که حرفشو به کرسی مینشوند میرفت توی قالب سلیطه گریش
۳.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.