دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_130🎀•
دستی به عنوان خدافظی جلوی چشم‌های هنوز بهت زده اش تکون دادم و بیرون زدم.
وقتش بود کمی به خودش بیاد‌، بس بود هرچی خودشو زده بود به خریت!
نزدیک اتاقم که شدم دیانا رو دیدم که بلاتکلیف ایستاده بود.
_بریم.
با نیم نگاهی بهش متوجه شدم رژ کمرنگ صورتی‌ای زده.
کلافه موهامو چنگ زدم، عجب غلطی کردم گفتم دستی به صورتت بکش‌ها.
باز هم به خودم نهیب زدم که به من ربطی نداره‌‌، ولی داشت!
همه چیز این دختر به من ربط داشت.
باز نگاهی به لب‌های کوچیک‌ صورتی‌اش انداختم و عصبی هولش دادم تو آسانسور.
با دست مانع برخوردش به دیوارک آسانسور شد و حرصی نگاهم کرد.
_دستمال داری؟
بی‌حرف دو برگه دستمال از کیفش در آورد و گرفت طرفم.
همزمان با گرفتن دستمال دستش رو کشیدم و که با شدت به سینه‌ام کوبیده شد.
جیغی کشید با عصبانیت شروع به دست و پا زدن کرد:
_اه ولم کن ببینم، هی مثل...
با کشیدن دستمال رو لبش حرف تو دهنش ماسید.
چند ثانیه بدون پلک زدن نگاهم کرد، از سکوتش استفاده کردم و سریع اون رژ کثیفو از روی لبش پاک کردم.
دستمال رو پرت کردم تو صورت مبهوتش و غریدم:
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_131🎀•_زبون نفهمی؟ من ظهر این لامصبارو از رو...

دلبر کوچولو#PART_132🎀•دستم رو آروم و نوازش‌وار روس سرش به حر...

دلبر کوچولو#PART_129🎀•منتظر جوابش نموندم و از اتاق خارج شدم....

دلبر کوچولو#پارت_۱۲۹دلخور نگاهی به انگشت‌های لاک خورده‌ش اند...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط