اربابای من
#اربابای_من
پارت3
(صبح)
از خواب بیدار شدم یه چند مین به سقف خیره شدم تا ویندوزم بالا بیاد بعد نگاهی به خودم انداختم.....خاک تو سرم من دیشب اینجوری خوابیدم و بلافاصله به سمت حموم رفتم تایه دوش بگیرم ....اخیش چه حالی میده حموم رفتن صبح بعدش صبحونه خوردم و رفتم فیلم ببینم ..... فیلم تازه اولاش منم گشنم بود ولی دوست نداشتم فیلم را ازدست بدم و حالی هم نداشتم غذا درست کنم پس فقط یک نودل درست کردم.....بعد از خوردن غذام فیلم وسطش بود که زنگ در به صدا درامود ......پوففففف این دیگه کیه رفتم در را باز کردم با یک مرد خیلی خوشگل روبه رو شدم مثل بز بهش نگاه میکردم
& سلام
_عامم سلام (حالت سوالی نگاهش میکنه )
&این نامه از طرف خانم جئون هست
_خانم جئون؟ من کسی را به این اسم نمیشناسم
& جواب سوال شما داخل این نامه است
_چه بیادب بعد این حرفش رفت خب یه خدافظی میکردی نامه را گذاشتم روی میز و رفتم ادامه فیلم را دیدم ...... اَییییی این چه فیلمی بود یعنی خدایا از هرچی فیلم پایان خوش متنفرم آنقدر دختره زجر کشید که عاشق پسره بشه اَه لااقل یکیشون میمرد پایانش غمگین میشد ........خوب حالا چیکار کنم حوصلم سررفته نگاهم به نامهی روی میز افتاد برداشتم و خوندمش....وات؟
یعنی چی من باید فردا ساعت 9به این آدرس برم
اگه برم ممکنه بلایی سرم بیاد ولی گفت خانم جئون پس یکم امنیت هست
(پرش زمانی 8 صبح)
_ با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم..... صبحونه خوردم و لباسام را پوشیدم از خونه زدم بیرون دودل بودم برم یا نرم تا اینکه یک تاکسی پیدا کردم سوارش شدم و آدرس را بهش نشون دادم ...... بالاخره رسیدم پیاده شدم با چیزی که دیدم هوش از سرم پرید یک عمارت خیلی بزرگ احتمالاً داخلش گم میشم ........ داخل عمارت شدم یک خانم زیبا و با شخصیت پیشم اومد فکر کنم خود خانم جئون بود برای همین تعظیم کردم که ازم پرسید
¥سلام .... میدونی چرا اینجای دخترم؟
_سلام نه نمیدونم
¥ میدونستم پدرت بهت نمیگه........خب قبل از مرگ پدرت او تورا به من فروخت و دیگه اینجا زندگی میکنی
_برای چی آخه؟
¥ خب تو دیگه خدمتکار این عمارتی برای همین
_اما آخه........
¥ هیششش دیگه روی حرف من حرف نزن .......عا راستی خودم و پسرام را معرفی نکردم
(ذهن ا.ت: چی پسراش بدبخت شدی ا.ت)
¥ پسرا بیاید اینجا.......پسرا با شماهام
*بله مامان چیکارمون داری...
پارت3
(صبح)
از خواب بیدار شدم یه چند مین به سقف خیره شدم تا ویندوزم بالا بیاد بعد نگاهی به خودم انداختم.....خاک تو سرم من دیشب اینجوری خوابیدم و بلافاصله به سمت حموم رفتم تایه دوش بگیرم ....اخیش چه حالی میده حموم رفتن صبح بعدش صبحونه خوردم و رفتم فیلم ببینم ..... فیلم تازه اولاش منم گشنم بود ولی دوست نداشتم فیلم را ازدست بدم و حالی هم نداشتم غذا درست کنم پس فقط یک نودل درست کردم.....بعد از خوردن غذام فیلم وسطش بود که زنگ در به صدا درامود ......پوففففف این دیگه کیه رفتم در را باز کردم با یک مرد خیلی خوشگل روبه رو شدم مثل بز بهش نگاه میکردم
& سلام
_عامم سلام (حالت سوالی نگاهش میکنه )
&این نامه از طرف خانم جئون هست
_خانم جئون؟ من کسی را به این اسم نمیشناسم
& جواب سوال شما داخل این نامه است
_چه بیادب بعد این حرفش رفت خب یه خدافظی میکردی نامه را گذاشتم روی میز و رفتم ادامه فیلم را دیدم ...... اَییییی این چه فیلمی بود یعنی خدایا از هرچی فیلم پایان خوش متنفرم آنقدر دختره زجر کشید که عاشق پسره بشه اَه لااقل یکیشون میمرد پایانش غمگین میشد ........خوب حالا چیکار کنم حوصلم سررفته نگاهم به نامهی روی میز افتاد برداشتم و خوندمش....وات؟
یعنی چی من باید فردا ساعت 9به این آدرس برم
اگه برم ممکنه بلایی سرم بیاد ولی گفت خانم جئون پس یکم امنیت هست
(پرش زمانی 8 صبح)
_ با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم..... صبحونه خوردم و لباسام را پوشیدم از خونه زدم بیرون دودل بودم برم یا نرم تا اینکه یک تاکسی پیدا کردم سوارش شدم و آدرس را بهش نشون دادم ...... بالاخره رسیدم پیاده شدم با چیزی که دیدم هوش از سرم پرید یک عمارت خیلی بزرگ احتمالاً داخلش گم میشم ........ داخل عمارت شدم یک خانم زیبا و با شخصیت پیشم اومد فکر کنم خود خانم جئون بود برای همین تعظیم کردم که ازم پرسید
¥سلام .... میدونی چرا اینجای دخترم؟
_سلام نه نمیدونم
¥ میدونستم پدرت بهت نمیگه........خب قبل از مرگ پدرت او تورا به من فروخت و دیگه اینجا زندگی میکنی
_برای چی آخه؟
¥ خب تو دیگه خدمتکار این عمارتی برای همین
_اما آخه........
¥ هیششش دیگه روی حرف من حرف نزن .......عا راستی خودم و پسرام را معرفی نکردم
(ذهن ا.ت: چی پسراش بدبخت شدی ا.ت)
¥ پسرا بیاید اینجا.......پسرا با شماهام
*بله مامان چیکارمون داری...
۵.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.