اربابای من
#اربابای_من
پارت2
@اولندش بز اخلاقته دومندش میخوای باهات بیام کمتر دردت بیاد
_ با افتخار انگشت وسطما تقدیمش کردم و گفتم من ازت کمکم میخوام نه اینکه بگی چجوری بکــ*نتم
@ نه انگار قضیه جدیه
_ یه چپ بهش انداختم و گفتم نه داشتم باهات بیست سوالی بازی میکردم
@اوکی چرا جوش میاری ببین چی بهت میگم تو میری داخل اتاقش منم بیرون اتاقش میمونم که اگه صدای بد(مرگ بر مغذ منحرف) ازت اومد بیام کمکت
_هوم فکر بدی هم نیستا بعد اونلی رفت سر کارش منم رفتم ادامه ظرف هارا شستم....... آخرین طرفی را که شستم دست کسی را روی شونم حس کردم برگشتم
یاااااااا ترسیدم خو یه چیزی بگو
@هه خیلی ترسویی
_تو خوبی دلیر ، شجاع ، دلاور ، کوه ، ستو.....
@ ا.ت من اشتباه کردم ول کن دیگه بجای این حرفا برو دفتر رئیس
_بعد این حرفش به خودم اومدم و یکدفعه گفتم خاک تو سرم بدو بدو به سمت اتاق رئیس رفتم منتظر موندم تا اونلی بیاد وقتی اومد در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل.....نگاهم افتاد به پسری که بهش سیلی زده بودم چرا با خندهای نجوا بهم نگاه میکنه
(ذهن ا.ت:قراره به فــ*اک بری ا.ت اونم دوتایی)
آب دهنم را قورت دادم و لب زدم چیزی شده که رئیس بهم نگاه کرد و گفت
∆ دقیقا
_ بعد این حرفش از جاش بلند شد و به سمت من قدم برداشت و در هین راه رفتنش میگفت
∆ ا.ت کوچولو انگار خیلی زور داره
_ دروغ نگم داشتم از ترس سکته میکردم یعنی میخواد باهام چیکار کنه که نزدیکم وایساد و گفت
∆ ببین ا.ت یا امشب با پسرم میخوابی یا اخراج میشی
_یه نفس عمیق کشیدم و با قاطعیت گفتم حاضرم اخراج بشم ولی زیر این مرتیکه نرم بعد نگاهی به جک انداختم که از عصبانیت پاشا به زمین میکوبید رئیسم ازم دور شد و روی صندلیش نشست نامهی اخراجم را امضاء کرد و بهم داد .... نامه را گرفتم و از اتاق خارج شدم که اونلی پرسید
@ خب چیکار کردی؟
_عاممم هیچی فقط اخراج شدم
@ شوخی نکن.........آخه میخوای چطوری زندگیت را ادامه بدی
_ نمیدونم ...
@ا.ت واقعا که ....... حالا سوار ماشین شو تا برسونمت
(پرش زمانی)
_ رسیدم خونه انقدر خسته بودم و فکرم درگیر بدونه این که لباسام را عوض کنم خوابم برد روی مبل .........
اَه چقدر هوا گرمه از روی مبل بلند شدم و لباسام را دراوردم و با لباسای زیرم روی تخت خوابیدم امممم حالا شد بعد چشماما بستم که به سه نرسیده خوابم برد ...
پارت2
@اولندش بز اخلاقته دومندش میخوای باهات بیام کمتر دردت بیاد
_ با افتخار انگشت وسطما تقدیمش کردم و گفتم من ازت کمکم میخوام نه اینکه بگی چجوری بکــ*نتم
@ نه انگار قضیه جدیه
_ یه چپ بهش انداختم و گفتم نه داشتم باهات بیست سوالی بازی میکردم
@اوکی چرا جوش میاری ببین چی بهت میگم تو میری داخل اتاقش منم بیرون اتاقش میمونم که اگه صدای بد(مرگ بر مغذ منحرف) ازت اومد بیام کمکت
_هوم فکر بدی هم نیستا بعد اونلی رفت سر کارش منم رفتم ادامه ظرف هارا شستم....... آخرین طرفی را که شستم دست کسی را روی شونم حس کردم برگشتم
یاااااااا ترسیدم خو یه چیزی بگو
@هه خیلی ترسویی
_تو خوبی دلیر ، شجاع ، دلاور ، کوه ، ستو.....
@ ا.ت من اشتباه کردم ول کن دیگه بجای این حرفا برو دفتر رئیس
_بعد این حرفش به خودم اومدم و یکدفعه گفتم خاک تو سرم بدو بدو به سمت اتاق رئیس رفتم منتظر موندم تا اونلی بیاد وقتی اومد در زدم با صدای بیا تو رفتم داخل.....نگاهم افتاد به پسری که بهش سیلی زده بودم چرا با خندهای نجوا بهم نگاه میکنه
(ذهن ا.ت:قراره به فــ*اک بری ا.ت اونم دوتایی)
آب دهنم را قورت دادم و لب زدم چیزی شده که رئیس بهم نگاه کرد و گفت
∆ دقیقا
_ بعد این حرفش از جاش بلند شد و به سمت من قدم برداشت و در هین راه رفتنش میگفت
∆ ا.ت کوچولو انگار خیلی زور داره
_ دروغ نگم داشتم از ترس سکته میکردم یعنی میخواد باهام چیکار کنه که نزدیکم وایساد و گفت
∆ ببین ا.ت یا امشب با پسرم میخوابی یا اخراج میشی
_یه نفس عمیق کشیدم و با قاطعیت گفتم حاضرم اخراج بشم ولی زیر این مرتیکه نرم بعد نگاهی به جک انداختم که از عصبانیت پاشا به زمین میکوبید رئیسم ازم دور شد و روی صندلیش نشست نامهی اخراجم را امضاء کرد و بهم داد .... نامه را گرفتم و از اتاق خارج شدم که اونلی پرسید
@ خب چیکار کردی؟
_عاممم هیچی فقط اخراج شدم
@ شوخی نکن.........آخه میخوای چطوری زندگیت را ادامه بدی
_ نمیدونم ...
@ا.ت واقعا که ....... حالا سوار ماشین شو تا برسونمت
(پرش زمانی)
_ رسیدم خونه انقدر خسته بودم و فکرم درگیر بدونه این که لباسام را عوض کنم خوابم برد روی مبل .........
اَه چقدر هوا گرمه از روی مبل بلند شدم و لباسام را دراوردم و با لباسای زیرم روی تخت خوابیدم امممم حالا شد بعد چشماما بستم که به سه نرسیده خوابم برد ...
۴.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.