دوباره برگشتم به حال رو به مامان
دوباره برگشتم به حال رو به مامان
*غذامو گذاشتی یخچال #مامان_آره بیام گرم کنم برات
*ن ممنون خودم میرم
در یخچالو باز کردم ظرف غذا رو گذاشتم روگاز قبل از اینکه زیرشو روشن کنم درشو باز کردم دیدم به به زرشک پلو درست کرده درشو بستم زیرشو روشن کردم و رفتم تو حال تا گرم شه هنوز ننشسته بودم که سینا از اتاق زد بیرون و گفت #سینا_مامان من شب نیستم برا شام منتظرم نمونید بعدم یه چشمکی بهم زد ورفت معلوم نبود کجا میخاد بره که انقد به خودش رسیده و عجله داره شایدم میخواسته بره پیش لادن خانمش خخخخ😀
رفتم غذامو از روگاز ورداشتم و تو بشقاب ریختم همینطور که داشتم میخوردم به اینم فک میکردم که چطور به مامان بگم ...
غذاکه تموم شد گفتم
*مــامــان #مامان_مامانو یامان چته چرا داد میزنی
*بیا بشین کارت دارم #مامان_خب بگو
*تو نمیخای واسه تک پسرت بری خاستگاری؟ #مامان_والا چی بگم دست رو هر دختری میزارم میگه نه راستی تو چرا یهو یاد زن گرفتن داداشت افتادی
*شما دختری رو که از همه لحاظ خوب باشه واسش میگیری #مامان_آره چرا که نه ولی اصل کار نظر سینا خانه
*سیـتا خانـم #مامان_زهرمار این همه منو معتل کردی اینو بگی
*ن این شازده پسرت منو فرستاده که بگم برید واسش خاستگاری #مامان_چـــی! این سینایی که من میشناسم زن بگیر نیس
صداش اونقد بلند بود که تو کل خونه پخش میشد #مامان_خوب سینا دیگه چی گفته
*دیگه غیر از این چیزی نگفت ولی اینو بدون که سینا عاشق شده
یهو بابا از رو مبل بلند شد و گفت #بابا_نه بابا #مامان_تو دختره رو دیدی؟
*نه فقط عکسشو دیدم دختر ناز ومعصومی بنظر میرسه وانگار حسابدار جدید شرکته #مامان_درست بزار برسه خونه یه آشی براش بپزم که صد وجب روغن روش باشه
*وا مامان آخه چرا میخوای حسابشو برسی #مامان_عقل کل باید میومو اول به من میگفت
*طفلک حتما خجالت کشیده #بابا_سینا و خجالت 😂 #مامان_من این حرفا حالیم نمیشه #بابا _حالا اعصاب خودتو خورد نکن بلند شو بریم بیرون بینم چیکار داشتی #مامان_آخ یادم رفت خوب شد یادم آوردی بزار برم آماده شم
و بدو بدو رفت اتاق
*بابا کجا میخواین برین #بابا _مامانت خرید داره بازار بعدشم میخوایم بریم خونه آقای رضوی
*اها
مامان که اومد بیرون بابا هم سوئیچشو برداشت و دوتایی از خونه زدن بیرون...
من موندم و تنهایی....
★†این داستان ادامه دارد†★
نویسنده:زِد اچ آر ای
*غذامو گذاشتی یخچال #مامان_آره بیام گرم کنم برات
*ن ممنون خودم میرم
در یخچالو باز کردم ظرف غذا رو گذاشتم روگاز قبل از اینکه زیرشو روشن کنم درشو باز کردم دیدم به به زرشک پلو درست کرده درشو بستم زیرشو روشن کردم و رفتم تو حال تا گرم شه هنوز ننشسته بودم که سینا از اتاق زد بیرون و گفت #سینا_مامان من شب نیستم برا شام منتظرم نمونید بعدم یه چشمکی بهم زد ورفت معلوم نبود کجا میخاد بره که انقد به خودش رسیده و عجله داره شایدم میخواسته بره پیش لادن خانمش خخخخ😀
رفتم غذامو از روگاز ورداشتم و تو بشقاب ریختم همینطور که داشتم میخوردم به اینم فک میکردم که چطور به مامان بگم ...
غذاکه تموم شد گفتم
*مــامــان #مامان_مامانو یامان چته چرا داد میزنی
*بیا بشین کارت دارم #مامان_خب بگو
*تو نمیخای واسه تک پسرت بری خاستگاری؟ #مامان_والا چی بگم دست رو هر دختری میزارم میگه نه راستی تو چرا یهو یاد زن گرفتن داداشت افتادی
*شما دختری رو که از همه لحاظ خوب باشه واسش میگیری #مامان_آره چرا که نه ولی اصل کار نظر سینا خانه
*سیـتا خانـم #مامان_زهرمار این همه منو معتل کردی اینو بگی
*ن این شازده پسرت منو فرستاده که بگم برید واسش خاستگاری #مامان_چـــی! این سینایی که من میشناسم زن بگیر نیس
صداش اونقد بلند بود که تو کل خونه پخش میشد #مامان_خوب سینا دیگه چی گفته
*دیگه غیر از این چیزی نگفت ولی اینو بدون که سینا عاشق شده
یهو بابا از رو مبل بلند شد و گفت #بابا_نه بابا #مامان_تو دختره رو دیدی؟
*نه فقط عکسشو دیدم دختر ناز ومعصومی بنظر میرسه وانگار حسابدار جدید شرکته #مامان_درست بزار برسه خونه یه آشی براش بپزم که صد وجب روغن روش باشه
*وا مامان آخه چرا میخوای حسابشو برسی #مامان_عقل کل باید میومو اول به من میگفت
*طفلک حتما خجالت کشیده #بابا_سینا و خجالت 😂 #مامان_من این حرفا حالیم نمیشه #بابا _حالا اعصاب خودتو خورد نکن بلند شو بریم بیرون بینم چیکار داشتی #مامان_آخ یادم رفت خوب شد یادم آوردی بزار برم آماده شم
و بدو بدو رفت اتاق
*بابا کجا میخواین برین #بابا _مامانت خرید داره بازار بعدشم میخوایم بریم خونه آقای رضوی
*اها
مامان که اومد بیرون بابا هم سوئیچشو برداشت و دوتایی از خونه زدن بیرون...
من موندم و تنهایی....
★†این داستان ادامه دارد†★
نویسنده:زِد اچ آر ای
۲۴.۶k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.