part

#part19
#رها
مثل چی نشسته بودم و عر میزدم.
خب یکی نیست بگه کرم داری؟ مریضی؟
واقعا چرا اینکارو کردم؟
نازی کلافه گفت.
نازی: اه چقدر عر میزنی رها.
رها: اگر چیزیش بشه چی؟ اگر بمیره چی؟ من قاتل میشم؟
بدتر از قبل عر زدم.
مبین: اولن که خدانکنه دومن تو چرا اینکارو کردی؟ سومن انقدر گریه نکن خوب میشه قبلا اینطوری شده با یه سِرُم اوکی میشه.
رها: بابا، اذیتم میکرد خواستم یه جوری تلافی کنم...چمیدونستم اینجوری میشه.
و بازم به عر زدنم ادامه دادم.
وجدان: واقعا تو مغزت پشگل ریختن؟
رها: گو نخور به تو چه؟
وجدان: جای اینکه بشینی عر بزنی دعا کن نیوفته بمیره قاتل بشی بدبخت.
رها: عرررررررر اگر بمیره منم قاتل میشم منم میمیرم.
رو کردم سمت مبین و شکیب گفتم.
رها: توروخدا اگر مرد منو نندازید زندان...من جوونم آرزو دارم...عررر خدایا گو خوردم.
شکیب و مبین و نازی و فریال و امیر داشتن میخندیدن و من مثل اسکلا نشسته بودم و گریه میکردم.
واقعا چرا اون کارو کردم؟ اصن به من چه اون همش منو اذیت میکنه اصلا حقش بود!
ولی گناه داشت اون بدبخت جز اینکه با ماشینش زد بهم و بزور تو شرکت استخدامم کرد و گاهی اوقات سرم داد زد کار دیگه‌ای نکرد ولی من...
قهوه ریختم رو لباس دوست دخترش، نمک ریختم تو قهوه‌اش، جلسه مهم کاریش و کاری کردم دیر برسه، توی اتاقش سوسک و موش گذاشتم، ماشینش و پنچر کردم، برگه های پروژه رو پاره کردم، عکسای مهم پروژه هم که از تو لپ تاپش پاک کردم و الان که با توت فرنگی به فنا دادمش.
ولی خدایی چطوری این همه کار کردم و اون چیزی نگفت؟ من بودم خودمو از صد ناحیه جر میدادم که هیچ تازه اخراجم‌ میکردم!
با یادآوری همه اینا با شدت بیشتری عر زدم که یهو نازی و فریال همزمان زدن پس کله‌ام.
نازی با حرص گفت.
نازی: دهن گشادتو ببند دیگه همش عر میزنه.
شکیب: بابا بدبخت گردنش شکست!
فریال و نازی همزمان گفتن.
فریال‌نازی: به درک.
رها: شماها چجور رفیقای هستید؟ شماها نارفیقید نه رفیق...
مبین پرید بین صحبتم و گفت.
مبین: رها توعم شلوغش نکن.
دهنم رو بستم و دیگه چیزی نگفتم ولی بخاطر عر زدنای زیاد به هق هق افتاده بودم.
بعداز گذشت نیم ساعت بلاخره در اون اتاق وامونده باز شد و دکتر از توش اومد بیرون.
مثل اسب زورو دوییدم سمت دکتر و گفتم.
رها: حالش چطوره دکتر؟
دکتر: از همراهاشون هستید؟
پوکر فیس زل زدم به دکتر و گفتم
رها: نه پس همراه یه بیمار دیگه‌ان دیدم کسی نیست اومدم بپرسم حالش چطوره، یه سوالایی می‌پرسید بخدا.
دکتر چپ چپ نگاهم کرد و گفت.
دکتر: خداروشکر اتفاقی نیوفتاده و الان حالشون خوبه.
سرمو بلند کردم و دستامو به حالت دعا گرفتم و گفتم.
رها: خدایا شکرت به دعاهای این بنده بدبخت گوش دادی و اون گوریل انگوری نمرد منم قاتل نشدم و نمیرم زندان..
رو کردم سمت دکتر و ادامه دادم.
رها: میتونم برم ببینمش؟
دکتر: بله.
با ذوق دکتر و هول دادم کنار و وارد اتاق شدم.
رها: ای خدایا شکرت نمرده...خوبی؟
طاها: به لطف شما عالیم.
رها: خدار...
حرفم کامل نشده بود که یکی مثل چی پرتم کرد کنار که مثل پشگل چسبیدم کف زمین.
با صدای جیغ مانند آیدا تو دلم کلی فوش به خودش و اجدادش دادم.
آیدا: طاهامممم چیشدی عشقم؟ شکیب زنگ زد گفت حالت بد شده!
عوق طاهام؟!
طاها بی‌حال گفت.
طاها: خوبم آیدا.
آیدا: مطمئنی؟
طاها: آره عزیزم.
با حالت چندشی نگاهشون کردم و گفتم.
رها: اییییی...توروخدا این دل و قلوه دادناتونو بزارید برای وقتی تنها بودین‌.
آیدا: سینگل بدبخت بخیل.
رها: سینگل بودن بهتر از اینه هرماه با یکی باشم!
طاها خیلی قایکمی با انگشت شستش لایک نشون داد و خندید که صدای جیغ آیدا دراومد.
آیدا: طاها نگاه کن چی‌ میگه؟ اصلا تو اینجا چکار میکنی؟
رها: ببخشید نمیدونستم باید به شما میگفتم بعدش میومدم.
آیدا: خیلی پرویی.
رها: به خود عنت رفتم.
طاها بی‌صدا میخندید، برام عجیب بود که دربرابر توهینای من به رلش فقط میخندید و چیزی بهم نمیگفت! خداشاهده من جای آیدا بودم و یکی اینجوری باهام حرف میزد و رلم‌ چیزی نمیگفت قطع به یقین پارش میکردم!
آیدا: برو بیرون.
خونسرد نگاهش کردم و گفتم
رها: اینجا راحتم.
با حرص برگشت سمت طاها و گفت.
آیدا: طاها بگو بره بیرون.
طاها همونطور که سعی داشت نخنده گفت.
طاها: عشقم‌ چکارش داری بزار باشه اینجا یه گوشه برا خودش میچره.
سریع گفتم.
رها: اوییی دوست دختر خودت میچره درست صحبت کنا.
آیدا با حرص نگاهم‌ کرد و خواست چیزی بگه که طاها سریع گفت.
طاها: ببخشید...حالا میشه بری بیرون؟
رها: نه‌!
طاها: خواهش میکنم!
نگاهی بهش انداختم و گفتم.
رها: حالا چون غرورتو خورد کردی و خواهش کردی میرم!
دربرابر قیافه های پوکر آیدا و طاها سیس عقاب گرفتم و از اتاق خارج شدم...
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part20#طاهاآیدا زل زد تو چشمام و گفتآیدا: طاها خیلی نگرانت ...

#part21#طاهاترانه: طاها اینجوری نمیشه، واقعا تا جاسوس و پیدا...

#part18#رهابا دیدن امیر از ذوق جیغ کشیدم و پریدم بغلش.باورم‌...

#part1۷#طاهاچقدر سرد برخورد کرد!کلافه بلند شدم و گوشیم رو بر...

#رئیس پدرم#PART_10به صورتش نگاه کردم با حرص گفتمته.خیابونی خ...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط