part1۷
#part1۷
#طاها
چقدر سرد برخورد کرد!
کلافه بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و یکم فکر کردم که به کی زنگ بزنم.
آیدا که نه مبین و شکیبم نه نازیم که کلا بیخیال سروشم که الان عمرا جواب بده نا امید گوشیمو پرت کردم کنار.
فکرم رفت سمت رها.
از اون دسته دخترا بود که تو زندگیش سختیای زیادی کشیده ولی دختر قوی بود.
باید آمارش و دربیارم شاید بدرد باند بخوره.
سریع گوشیم رو برداشتم و شماره سهیل و گرفتم.
سهیل: سلام رییس.
با حرص گفتم.
طاها: خفه شو.
سهیل: باشه بابا عصبی نشو...چکار داشتی زنگ زدی؟
طاها: آمار یکی و برام دربیار، باید دقیق دقیق بفهمی کیه.
سهیل: تا تعداد موهاشم برات درمیارم، اسمش؟
طاها: رها...رها صادقی.
سهیل: اوکی...تا چند دقیقه دیگه اطلاعاتش رو میفرستم.
طاها: اوکی خدافظ.
اجازه ندادم حرفی بزنه و گوشی رو قطع کردم.
بلند شدم و وارد اتاق رها شدم.
در و که باز میکردی سمت چپ کنار پنجره تختش بود و دیوار سمت راست ریسه زده بودو عکساشو آویزون کرده بود. رو به روی در اتاقم میز توالتش بود و پشت در میز تحریرش بود.
روی میز تحریرش کلی برگه بود که روشون نقاشی کشیده بود.
رفتم سمت عکساش.
یکی از عکساش رو برداشتم و نگاه کردم.
چقدر تو این عکسش مظلوم افتاده بود.
با صدای گوشیم سریع از اتاق خارج شدم و گوشیم رو برداشتم.
سهیل: آمارشو درآوردم.
طاها: خب بنال زودتر.
سهیل: خب خب خانوم رها صادقی متولد 1380/06/05هستش.
اسم مادرش آناهیتا حمیدی و 35سالشه.
دوسال پیشم پدرش بر اثر تصادف با کامیون میمیره...تو شرکت خودتم کار میکنه.
طاها: اوکی...برای فردا یه جلسه تشکیل بده همه اعضای باند باید باشن با همه کار دارم.
سهیل: اوکی...طاها؟
طاها: چیه؟
سهیل: نمیخای رهارو وارد باند کنی که؟
طاها: نه.
سهیل: اوکی خدافظ.
طاها: خدافظ.
گوشی رو انداختم کنارم و به فکر فرو رفتم...
#عشق_پر_دردسر
#طاها
چقدر سرد برخورد کرد!
کلافه بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و یکم فکر کردم که به کی زنگ بزنم.
آیدا که نه مبین و شکیبم نه نازیم که کلا بیخیال سروشم که الان عمرا جواب بده نا امید گوشیمو پرت کردم کنار.
فکرم رفت سمت رها.
از اون دسته دخترا بود که تو زندگیش سختیای زیادی کشیده ولی دختر قوی بود.
باید آمارش و دربیارم شاید بدرد باند بخوره.
سریع گوشیم رو برداشتم و شماره سهیل و گرفتم.
سهیل: سلام رییس.
با حرص گفتم.
طاها: خفه شو.
سهیل: باشه بابا عصبی نشو...چکار داشتی زنگ زدی؟
طاها: آمار یکی و برام دربیار، باید دقیق دقیق بفهمی کیه.
سهیل: تا تعداد موهاشم برات درمیارم، اسمش؟
طاها: رها...رها صادقی.
سهیل: اوکی...تا چند دقیقه دیگه اطلاعاتش رو میفرستم.
طاها: اوکی خدافظ.
اجازه ندادم حرفی بزنه و گوشی رو قطع کردم.
بلند شدم و وارد اتاق رها شدم.
در و که باز میکردی سمت چپ کنار پنجره تختش بود و دیوار سمت راست ریسه زده بودو عکساشو آویزون کرده بود. رو به روی در اتاقم میز توالتش بود و پشت در میز تحریرش بود.
روی میز تحریرش کلی برگه بود که روشون نقاشی کشیده بود.
رفتم سمت عکساش.
یکی از عکساش رو برداشتم و نگاه کردم.
چقدر تو این عکسش مظلوم افتاده بود.
با صدای گوشیم سریع از اتاق خارج شدم و گوشیم رو برداشتم.
سهیل: آمارشو درآوردم.
طاها: خب بنال زودتر.
سهیل: خب خب خانوم رها صادقی متولد 1380/06/05هستش.
اسم مادرش آناهیتا حمیدی و 35سالشه.
دوسال پیشم پدرش بر اثر تصادف با کامیون میمیره...تو شرکت خودتم کار میکنه.
طاها: اوکی...برای فردا یه جلسه تشکیل بده همه اعضای باند باید باشن با همه کار دارم.
سهیل: اوکی...طاها؟
طاها: چیه؟
سهیل: نمیخای رهارو وارد باند کنی که؟
طاها: نه.
سهیل: اوکی خدافظ.
طاها: خدافظ.
گوشی رو انداختم کنارم و به فکر فرو رفتم...
#عشق_پر_دردسر
۲۰.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.