گریه ی شبانه. پارت ۲۱
گریه ی شبانه. پارت ۲۱
٪ببین من اصلا نمیدونم داری چی میگی اما از یه چیز مطمئنم... اینکه تو زیباترین و خاصترین دختری هستی که من دیدم. برام مهم نیست که دخترونگیت رو از دست دادی یا نه اما تو برای من همیشه یه دختری.
_دروغ نگووووو. پس اون عکسا چی بودننننن
٪میخوای بهت ثابت کنم که من قبل اینکه بیام خونه شرکت بودم.
_اره یه دروغی سرهم کن و بگو مدرک
٪اصن زنگ میزنم به داداشم تا ثابت شه
_اوکی
زنگ زدم به آرسین و گذاشتم رو اسپیکر وقضیه رو بهش گفتم.
^زن داداش همه ی اینا دروغه چون ارشاویر قبل اینکه بیاد خونه تو شرکت بود و جلسه داشتیم واسه بودجه. حتی اگه بخوای فیلم و ساعتی که دوربینای مداربسته تو اون لحظه گرفتنن میفرستم
_بفرس
بعد ۱٠ دقه آرسین فیلم و ساعت رو فرستاد و گوشی گرفتم سمت جسیکا تا ببینه و باور کنه که من کاری نکردم.
٪بیا ببین.
از دستم گرفت و تمام فیلم ها و... رو دید و با بهت گفت: اما...اما من... من خودم اون عکسارو دیدم
٪جسیکا، من هیچوقت نمیتونم بهت خیانت کنم. بعدشم وقتی عاشق یه دختر خوشگل شدم مگه دیوونم برم با یکی دیگه( با لحن شوخی)
خندید و اومد تو یه قدمیم وایساد و چون قدش خیلی ازم کوتاه تر بود مجبور بود که سرش رو بالا بگیره تا بتونی به صورتم نگاه کنه
_آرشاویر
٪جانم(عق)
_متاسفم که زود قضاوتت کردم
٪اشکال نداره. اما به خاطر اینکارت که رگ زدی تنبیه میشی
_تنبیه؟ اما این ناحقی
٪نچ. خیلیم حقه.
_باشه باشه. فقط بیا از اینجا بریم که داره حالم بهم میخوره.
خندیدم و باهم به سمت در خروجی رفتیم. با احتیاط کمکش کردم تا بشینه توی ماشین و بعدش خودمم نشستم.
(از زبان جسیکا)
توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد و سکوت سنگین ماشین کلافم کرده بود. همش به اتفاقا و حرفام فکر میکنم و خودما سرزنش میکنم که چرا اون حرفا رو بهش زدم، اما خوب منم حق داشتم چون گول خوردم و نمیدونستم، هوفففف اصن ولش نباید با این فکرا روزما خراب کنم.
رسیدیم خونه و از ماشین پیاده شدیم و تو سکوت رفتیم داخل.
_ارشاویر ناهار چی میخوری درست کنم؟
٪ناهار نمیام خونه
چی... الان این چی گف؟ برا چی نمیاد.
_برا چی؟
٪چون ۱ هفته دیگه عروسی داداشم و باید برم به کارا برسم
_وایییی. واقعا؟ مبارک باشه.
لبخندی بهم زد و گفت: مرسی.
رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم و اومدم بیرون.
هرچی ارشاویر رو صدا میکنم نیستش، همه جارو گشتم ولی نبود.
گوشیم رو برداشتم که دیدم اس ام اس داده
*من رفتم شرکت. مراقب خودت باش خدافظ*
وای داشتم میمردم از استرس. رفتم تو اشپرخونه و یه ناهار ساده درست کردم و خوردم و رفتم او اتاق و گرفتم خوابیدم
*۴ ساعت بعد*
تو خواب عمیقی بودم که نفسای داغی به پوست گردنم میخورد و اذیتم میکرد. خواستم پاشم که ارشاویر با صدای خواب الود گف: چقد وول میخوری بزار بخوابما
دیگه وول نخوردم و خودما بیشتر بهش چسبوندم و دوباره تو عالم بی خبری رفتم.
٪ببین من اصلا نمیدونم داری چی میگی اما از یه چیز مطمئنم... اینکه تو زیباترین و خاصترین دختری هستی که من دیدم. برام مهم نیست که دخترونگیت رو از دست دادی یا نه اما تو برای من همیشه یه دختری.
_دروغ نگووووو. پس اون عکسا چی بودننننن
٪میخوای بهت ثابت کنم که من قبل اینکه بیام خونه شرکت بودم.
_اره یه دروغی سرهم کن و بگو مدرک
٪اصن زنگ میزنم به داداشم تا ثابت شه
_اوکی
زنگ زدم به آرسین و گذاشتم رو اسپیکر وقضیه رو بهش گفتم.
^زن داداش همه ی اینا دروغه چون ارشاویر قبل اینکه بیاد خونه تو شرکت بود و جلسه داشتیم واسه بودجه. حتی اگه بخوای فیلم و ساعتی که دوربینای مداربسته تو اون لحظه گرفتنن میفرستم
_بفرس
بعد ۱٠ دقه آرسین فیلم و ساعت رو فرستاد و گوشی گرفتم سمت جسیکا تا ببینه و باور کنه که من کاری نکردم.
٪بیا ببین.
از دستم گرفت و تمام فیلم ها و... رو دید و با بهت گفت: اما...اما من... من خودم اون عکسارو دیدم
٪جسیکا، من هیچوقت نمیتونم بهت خیانت کنم. بعدشم وقتی عاشق یه دختر خوشگل شدم مگه دیوونم برم با یکی دیگه( با لحن شوخی)
خندید و اومد تو یه قدمیم وایساد و چون قدش خیلی ازم کوتاه تر بود مجبور بود که سرش رو بالا بگیره تا بتونی به صورتم نگاه کنه
_آرشاویر
٪جانم(عق)
_متاسفم که زود قضاوتت کردم
٪اشکال نداره. اما به خاطر اینکارت که رگ زدی تنبیه میشی
_تنبیه؟ اما این ناحقی
٪نچ. خیلیم حقه.
_باشه باشه. فقط بیا از اینجا بریم که داره حالم بهم میخوره.
خندیدم و باهم به سمت در خروجی رفتیم. با احتیاط کمکش کردم تا بشینه توی ماشین و بعدش خودمم نشستم.
(از زبان جسیکا)
توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد و سکوت سنگین ماشین کلافم کرده بود. همش به اتفاقا و حرفام فکر میکنم و خودما سرزنش میکنم که چرا اون حرفا رو بهش زدم، اما خوب منم حق داشتم چون گول خوردم و نمیدونستم، هوفففف اصن ولش نباید با این فکرا روزما خراب کنم.
رسیدیم خونه و از ماشین پیاده شدیم و تو سکوت رفتیم داخل.
_ارشاویر ناهار چی میخوری درست کنم؟
٪ناهار نمیام خونه
چی... الان این چی گف؟ برا چی نمیاد.
_برا چی؟
٪چون ۱ هفته دیگه عروسی داداشم و باید برم به کارا برسم
_وایییی. واقعا؟ مبارک باشه.
لبخندی بهم زد و گفت: مرسی.
رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم و اومدم بیرون.
هرچی ارشاویر رو صدا میکنم نیستش، همه جارو گشتم ولی نبود.
گوشیم رو برداشتم که دیدم اس ام اس داده
*من رفتم شرکت. مراقب خودت باش خدافظ*
وای داشتم میمردم از استرس. رفتم تو اشپرخونه و یه ناهار ساده درست کردم و خوردم و رفتم او اتاق و گرفتم خوابیدم
*۴ ساعت بعد*
تو خواب عمیقی بودم که نفسای داغی به پوست گردنم میخورد و اذیتم میکرد. خواستم پاشم که ارشاویر با صدای خواب الود گف: چقد وول میخوری بزار بخوابما
دیگه وول نخوردم و خودما بیشتر بهش چسبوندم و دوباره تو عالم بی خبری رفتم.
۱۸.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.