گریه ی شبانه پارت ۲۳
گریه ی شبانه پارت ۲۳
چنگی تو موهاش زدو گفت: مستی از سرم پرید.
میخواستم تنبیهش کنم تا دیگه الکل نخوره و این بوی گندا راه نندازه.
_من میخوام برم بیرون خدافظ.
رفتم و گوشیم و کلید رو از روی میز برداشتم خواستم برم بیرون که گفت: تو جایی نمیری.
_چرا اونوقت
٪نگاه کن به سر و وضعت.
با چشم و ابرو به لباسام اشاره کرد.
_مگه چشه
٪خیلی بازه.
_برام مهم نیست. خدافظ
٪گفتم جایی نمیری(با داد)
_اولا داد نزن، دوما مگه تو به من میگی که میخوای دوستات رو دعوت کنی و این بوی گندا راه بندازی.
٪من با تو فرق دارم.
بهش اهمیتی ندادم و از خونه زدم بیرون. انگار نه انگار وقتی امریکا بودم تا ۱۲ شب بیرون پرسه میزدم حالا این اقا میخواد واسه من قانونای مسخره بذاره.
ساعت ۵ بود و هنوز بیرون بودم و توی خیابونا راه میرفتم. گاهی اوقات بابچه های لب خیابون که بازی میکردن بازی میکردم.
داشتم همینطوری راه میرفتم که یه فروشگاه بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم برم یکم خوراکی بخرم. رفتم داخل و یه سبد برداشتم و هرچی دوس داشتم و خریدم، دقیقا ۴ خوراکی و تنقلات خریدم. از فروشگاه رفتم بیرون و پیدا رفتم تا خونه.
رسیدم دم در و کلید انداختم و وارد خونه شدم. رفتم تو اشپرخونه و وسایل رو گذاشتم و اومدم نشستم رو مبل. ارشاویر نبود، احتمال رفته بیرون تا کارای داداششا کنه.
یکم به گذشته فکر کردم. چه روزایی که با ویلیام گذشت و رفت، بعدش چقدر عذاب کشیدم و بعدشم که اومدم لندن و مامانما از دست دادم، بعدش با ارشاویر رفتم تو رابطه و چه بلای بدی ویلیام سرم اورد. به خودم که اومدم ساعت ۷ بود و گونم خیس و ارشاویر با نگرانی نگاهم میکرد
٪حالت خوبه؟
_ا... اره.چیشده
٪اومدم خونه دیدم داری گریه میکنی هرچی صدات زدم متوجه نشدی.
_ببخشید داشتم به گذشته فکر میکردم.
٪ببین هرچی بوده تموم شد و رفت تو نباید بخاطر یه سری خاطره حال خودت رو خراب کنی.
سرم رو به معنی باشه تکون دادم.
*۴ سال بعد*
حالا که دارم به اون زمان فکر میکنم حالم بد میشه. چرا نمیتونم یه حال خوب رو تجربه کنم؟ شاید تقدیر اینا برام رقم زده، شاید من هیچوقت نباید به کسی که دوسش دارم برسم.
۳ سال پیش توی یه حادثه تصادف من موندم و ارشاویر رفت. چقدر دلم واسش تنگ شده. دلم واسه اون خندیدناش، اون حرف زدناش، اون عشق ورزیدناش و همه ی کاراش تنگ شده. کاشکی زمان به عقب برمیگشت و من به جای ارشاویر میمردم.
چنگی تو موهاش زدو گفت: مستی از سرم پرید.
میخواستم تنبیهش کنم تا دیگه الکل نخوره و این بوی گندا راه نندازه.
_من میخوام برم بیرون خدافظ.
رفتم و گوشیم و کلید رو از روی میز برداشتم خواستم برم بیرون که گفت: تو جایی نمیری.
_چرا اونوقت
٪نگاه کن به سر و وضعت.
با چشم و ابرو به لباسام اشاره کرد.
_مگه چشه
٪خیلی بازه.
_برام مهم نیست. خدافظ
٪گفتم جایی نمیری(با داد)
_اولا داد نزن، دوما مگه تو به من میگی که میخوای دوستات رو دعوت کنی و این بوی گندا راه بندازی.
٪من با تو فرق دارم.
بهش اهمیتی ندادم و از خونه زدم بیرون. انگار نه انگار وقتی امریکا بودم تا ۱۲ شب بیرون پرسه میزدم حالا این اقا میخواد واسه من قانونای مسخره بذاره.
ساعت ۵ بود و هنوز بیرون بودم و توی خیابونا راه میرفتم. گاهی اوقات بابچه های لب خیابون که بازی میکردن بازی میکردم.
داشتم همینطوری راه میرفتم که یه فروشگاه بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم برم یکم خوراکی بخرم. رفتم داخل و یه سبد برداشتم و هرچی دوس داشتم و خریدم، دقیقا ۴ خوراکی و تنقلات خریدم. از فروشگاه رفتم بیرون و پیدا رفتم تا خونه.
رسیدم دم در و کلید انداختم و وارد خونه شدم. رفتم تو اشپرخونه و وسایل رو گذاشتم و اومدم نشستم رو مبل. ارشاویر نبود، احتمال رفته بیرون تا کارای داداششا کنه.
یکم به گذشته فکر کردم. چه روزایی که با ویلیام گذشت و رفت، بعدش چقدر عذاب کشیدم و بعدشم که اومدم لندن و مامانما از دست دادم، بعدش با ارشاویر رفتم تو رابطه و چه بلای بدی ویلیام سرم اورد. به خودم که اومدم ساعت ۷ بود و گونم خیس و ارشاویر با نگرانی نگاهم میکرد
٪حالت خوبه؟
_ا... اره.چیشده
٪اومدم خونه دیدم داری گریه میکنی هرچی صدات زدم متوجه نشدی.
_ببخشید داشتم به گذشته فکر میکردم.
٪ببین هرچی بوده تموم شد و رفت تو نباید بخاطر یه سری خاطره حال خودت رو خراب کنی.
سرم رو به معنی باشه تکون دادم.
*۴ سال بعد*
حالا که دارم به اون زمان فکر میکنم حالم بد میشه. چرا نمیتونم یه حال خوب رو تجربه کنم؟ شاید تقدیر اینا برام رقم زده، شاید من هیچوقت نباید به کسی که دوسش دارم برسم.
۳ سال پیش توی یه حادثه تصادف من موندم و ارشاویر رفت. چقدر دلم واسش تنگ شده. دلم واسه اون خندیدناش، اون حرف زدناش، اون عشق ورزیدناش و همه ی کاراش تنگ شده. کاشکی زمان به عقب برمیگشت و من به جای ارشاویر میمردم.
۲۱.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.