تولد یک شیطان
پارت ۲۰
الان میدونستم که وقت خوردن میوه بود و همه داشتن دور هم میوه میخوردند و منم عاشق میوه بودم ولی نمیتونستم برم پایین هم حال نداشتم قیافه ع.ن ساشا رو ببینم همم اصلاً کو.ن رفتن به پایینو نداشتم چون واقعاً خسته بودم
البته خوب از حق نگذریم قیافه ساشا واقعاً خوب بود واقعاً واقعاً میگم اینو ولی بازم نمیدونم چرا از اخلاقش متنفر بودم داشتم اورثینک میکردم و به اتفاقات امروزم فکر میکردم که نمیدونم چی شد که خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح زود
با صدای آلارمم از خواب پا شدم رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون و موهامو سریع بستم یه آب رسان رو زدم به پوستم که همین الان با ژل مخصوصش شسته بودم
و بعد اینکه یه کوچولو گذشت و آبرسان خشک شد یکم مرطوب کننده زدم و دقیقاً بعد اینکه اونم خشک شد ضد آفتاب بیرنگمو زدم
من به پوستم خیلی اهمیت میدادم به خاطر همین بود که یه پوست صاف و شیشهای بود بدون حتی یه لکه
یکی از عادتهای من این بود که به مژههام ژل آلوئورا بزنم به خاطر همین اونم زدم این رشدشو خیلی خوب میکرد و بعدش تینتمو به صورت عروسکی زدم و چتریامو با سشوار حالت دادم و بعد حدود ۳۰ دقیقه رفتم پایین
یعنی همه این کارام رو هم ۳۰ دقیقه طول کشید
در کمال تعجب همه بیدار بودند همه همه بعدش فهمیدم که بکهیونگ و جونگ کوک یه کار واجب دارند که باید برن سراغ اون
شوهر لیندا هم که گفته بودم کارش چیه داشت میرفت افراد ماورایی که تخلف کرده بودند رو گیر بندازه و یه ماموریت مهم بود و لیندا هم باهاش رفت
گریسیم که یه آدم واقعاً برنامهریزی بود و کل زندگیش روتین بود داشت میرفت کتابخونه و عصر برمیگشت
ساشا هم دیده بود همه قراره پاشن اینم گفته بود پاشم برم دنیای انسانها رو بگردم
رفتم سر میز صبحونه بعد اینکه سلام و اینا رو کردم یه تیکه نون تست برداشتم روش نوتلا مالیدم و خوردم
بعدش نسکافهمو خوردم و آخرش که هممون داشتیم حاضر میشدیم که بریم جونگ کوک گفت که امروز رانندتو مرخص کردم چون یه کار واجب پیش اومده بود خودمم نمیتونم ببرمت ولی فکر کنم ساشا بتونه
اینو که گفت ری.دم به خودم
با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم یعنی چی
+یعنی چی نداره که امروز با ساشا میری هم موقع رفتن هم موقع اومدن
بعد از کلی کل کل آخرشم قرار شد که با ساشو برم رفتم بالا کیفم که از دیشب حاضر بود رو برداشتم و لباسامو پوشیدم بعد اومدم پایین و دیدم که ساشا یه دستش توی جیبشه و با یه دستش گوشیشو گرفته و داره توی گوشیش میگرده (این داداشمون از اوناست که لباسهای گشاد میپوشه مثلاً هودی با شلوار بگ یا یه تیشرت گشاد با شلوار کارگو....)
ادامه دارد....
الان میدونستم که وقت خوردن میوه بود و همه داشتن دور هم میوه میخوردند و منم عاشق میوه بودم ولی نمیتونستم برم پایین هم حال نداشتم قیافه ع.ن ساشا رو ببینم همم اصلاً کو.ن رفتن به پایینو نداشتم چون واقعاً خسته بودم
البته خوب از حق نگذریم قیافه ساشا واقعاً خوب بود واقعاً واقعاً میگم اینو ولی بازم نمیدونم چرا از اخلاقش متنفر بودم داشتم اورثینک میکردم و به اتفاقات امروزم فکر میکردم که نمیدونم چی شد که خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح زود
با صدای آلارمم از خواب پا شدم رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون و موهامو سریع بستم یه آب رسان رو زدم به پوستم که همین الان با ژل مخصوصش شسته بودم
و بعد اینکه یه کوچولو گذشت و آبرسان خشک شد یکم مرطوب کننده زدم و دقیقاً بعد اینکه اونم خشک شد ضد آفتاب بیرنگمو زدم
من به پوستم خیلی اهمیت میدادم به خاطر همین بود که یه پوست صاف و شیشهای بود بدون حتی یه لکه
یکی از عادتهای من این بود که به مژههام ژل آلوئورا بزنم به خاطر همین اونم زدم این رشدشو خیلی خوب میکرد و بعدش تینتمو به صورت عروسکی زدم و چتریامو با سشوار حالت دادم و بعد حدود ۳۰ دقیقه رفتم پایین
یعنی همه این کارام رو هم ۳۰ دقیقه طول کشید
در کمال تعجب همه بیدار بودند همه همه بعدش فهمیدم که بکهیونگ و جونگ کوک یه کار واجب دارند که باید برن سراغ اون
شوهر لیندا هم که گفته بودم کارش چیه داشت میرفت افراد ماورایی که تخلف کرده بودند رو گیر بندازه و یه ماموریت مهم بود و لیندا هم باهاش رفت
گریسیم که یه آدم واقعاً برنامهریزی بود و کل زندگیش روتین بود داشت میرفت کتابخونه و عصر برمیگشت
ساشا هم دیده بود همه قراره پاشن اینم گفته بود پاشم برم دنیای انسانها رو بگردم
رفتم سر میز صبحونه بعد اینکه سلام و اینا رو کردم یه تیکه نون تست برداشتم روش نوتلا مالیدم و خوردم
بعدش نسکافهمو خوردم و آخرش که هممون داشتیم حاضر میشدیم که بریم جونگ کوک گفت که امروز رانندتو مرخص کردم چون یه کار واجب پیش اومده بود خودمم نمیتونم ببرمت ولی فکر کنم ساشا بتونه
اینو که گفت ری.دم به خودم
با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم یعنی چی
+یعنی چی نداره که امروز با ساشا میری هم موقع رفتن هم موقع اومدن
بعد از کلی کل کل آخرشم قرار شد که با ساشو برم رفتم بالا کیفم که از دیشب حاضر بود رو برداشتم و لباسامو پوشیدم بعد اومدم پایین و دیدم که ساشا یه دستش توی جیبشه و با یه دستش گوشیشو گرفته و داره توی گوشیش میگرده (این داداشمون از اوناست که لباسهای گشاد میپوشه مثلاً هودی با شلوار بگ یا یه تیشرت گشاد با شلوار کارگو....)
ادامه دارد....
- ۳.۴k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط