تولد یک شیطان

پارت 19





همونجوری خطرناک بهم نگاه کرد و آخرش پا شد و اومد سمتم من یه لحظه شوکه شدم و شونمو کشیدم کنار ولی اون یه پوزخند زد و دستشو گذاشت رو شونم و گفت بچرخ تا بچرخیم....
منم یه خنده بی‌صدا کردم ولی اون صدای نفسمو شنید و گفت که در ضمن در جریانی که ما امشب قراره بمونیم؟
همون لحظه پشمام ریخت و خیلی بلند و با تعجب گفتم چی گفتی؟!
حالا این بار ساشا یه خنده بی‌صدا یا بهتره بگم یه پوزخند زد و گفت که در ضمن نگه شب نه دو شب بلکه دو هفته
من همونجوری با تعجب خشکم زده بود و داشتم به قیافش نگاه می‌کردم که گفت پس مراقب خودت باش مخصوصاً مراقب جونت چون بعضی وقتا هستن که جونگ کوک جونت پیشت نیست تا ازت دفاع کنه
منم با غرور جواب دادم که من بدون جون کوکم می‌تونم از پس خودم بر بیام
اونم با پوستخند گفت امیدوارم همینجور که میگی باشه چون داری با این کارات سر جون خودت شرط می‌بندی پس بهتره که همین الان ازم عذر بخوای و دستمو ببوسی تا بهت رحم کنم و به بزرگی خودم ببخشم
واقعا خیلی مغرور بود
برگشتم و با غرور دو برابر غروری که اون داشت گفتم عمراً حاضرم هر گوهی که هست رو بخورم ولی هیچ وقت هیچ وقتی هیچ وقت دست کثیف تورو نبوسم
و با چشمای سردش یه خنده خطرناک و شیطانی کرد و گفت که خب پس از الان باید برات یه قبر بخرم
دستشو گذاشت رو سرم و نازش کرد و همونجور که داشت خنده‌های شیطانی می‌کرد از اتاق رفت بیرون بعد چند دقیقه که همونجوری مونده بودم و داشتم حرص می‌خوردم لیندا منو صدا زد که برم برای شام
اومدم بیرون و رفتم سمت سالن غذاخوری و نشستم روی صندلی خودم کنار گریسی و بکهیونگ
شام پاستا بود غذای مورد علاقم ولی نمی‌دونم چرا هیچ اشتهایی نداشتم با اینکه گشنه بودم یه کوچولو خوردم و همونجور که نصف مونده بود از جونگ کوک عذرخواهی خواستم و رفتم سمت اتاقم
رفتم رو تختم دراز کشیدم و می‌خواستم بخوابم که گفتم بازم یه گوشیمو چک کنم گوشی رو برداشتم که دیدم مارسل بازم پیام داده بهم
«خوب امیدوارم خوب خوابیده باشی الان بیداری که؟»
اون پیامو دو دقیقه قبل داده بود
تو جواب نوشتم اصلاً نتونستم بخوابم کلی کارو گرفتاری پیش اومد حالا بعداً میگم
اونم جواب داد خب امیدوارم به جاش شب رو راحت و تخت بخوابی
و توی ادامه یه پیام دیگه فرستاد و گفت حوصلم سر رفته بیا یه کاری بکنیم
و توی پیام دیگه فرستاد که می‌تونی بیای ویدیو کال با هم فیلم ببینیم؟
منم حوصلم سر رفته بود پس قبول کردم و رفتیم توی ویدیو کال و یه فیلم سینمایی ترسناک دیدیم با هم
اسمش ترسناک بود ولی متاسفانه نه من ترسیدم نه مارسل
بعد اون گوشی رو قطع کردم الان می‌دونستم که وقت خوردن میوه بود و همه داشتن دور هم میوه می‌خوردند منم عاشق....
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۰)

تولد یک شیطان

تولد یک شیطان

تولد یک شیطان

تولد یک شیطان

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

اینو دیدم یاد یه اتفاق افتادم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط