BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_چهل_و_نهم
(فریاد)تهیونگ- چیکار داری میکنی؟
با فریادش روی زمین افتادم.
من- آی!
پام تیر کشید. [لعنت بهت.. الان وقتی بود که بیای!]
تهیونگ به سمتم دوید.
جلوم اومد و زانو زد.
تهیونگ- میخوام برای من غم و غصه های جدید درست کنی؟!
هیچی نمیگفتم و فقط با چشما گرد شده بهمش خیره شدم.
به عمق چشاش زل زدم. این و خیلی دوست داشتم، که بخوام به چشمای خمار و براقش زل بزنم.
اول که داشت پام و نگاه میکرد، بعد برگشت و به مردمک چشم خیره شد. همینکه به مردمکم خیره شد، بدنم سست شد. نتونستم از نگاه کردن بهش دست بکشم.[ هی دختر، حواست هست که اون جای پدر تو داره؟!] همه یک حسی بهم میگفت نگاهش کن، به عمق چشاش نگاه کن و تک تک ستاره های چشماش و بشمار.
توی اون لحظه، مغزم مدام دستور میداد از نگاه کردنش دست بکشم، اما تصمیم گرفتم به قلبم گوش بسپارم. و خب، طبق معمول، ازم توقع داشت بهش خیره بمونم.
طرز نگاهش و دوست داشتم. یک حس پر غرور و جذابیت خاصی داشت. انگار داشتن باهات حرف میزدن، انگار میخواستن همین الان تو رو مال خودش کنن.
نگاهش و ازم گرفت و براید بغلم کرد، اما من دست از نگاه کردنش برنداشتم.
حس کردم بیش از حد دارم بهش نگاه میکنم، خب، توی همچین موقع هایی که به حرف قلبم گوش میدم، دیگه خجالت نمیکشیدم.
#رمان#Roman
#پارت_چهل_و_نهم
(فریاد)تهیونگ- چیکار داری میکنی؟
با فریادش روی زمین افتادم.
من- آی!
پام تیر کشید. [لعنت بهت.. الان وقتی بود که بیای!]
تهیونگ به سمتم دوید.
جلوم اومد و زانو زد.
تهیونگ- میخوام برای من غم و غصه های جدید درست کنی؟!
هیچی نمیگفتم و فقط با چشما گرد شده بهمش خیره شدم.
به عمق چشاش زل زدم. این و خیلی دوست داشتم، که بخوام به چشمای خمار و براقش زل بزنم.
اول که داشت پام و نگاه میکرد، بعد برگشت و به مردمک چشم خیره شد. همینکه به مردمکم خیره شد، بدنم سست شد. نتونستم از نگاه کردن بهش دست بکشم.[ هی دختر، حواست هست که اون جای پدر تو داره؟!] همه یک حسی بهم میگفت نگاهش کن، به عمق چشاش نگاه کن و تک تک ستاره های چشماش و بشمار.
توی اون لحظه، مغزم مدام دستور میداد از نگاه کردنش دست بکشم، اما تصمیم گرفتم به قلبم گوش بسپارم. و خب، طبق معمول، ازم توقع داشت بهش خیره بمونم.
طرز نگاهش و دوست داشتم. یک حس پر غرور و جذابیت خاصی داشت. انگار داشتن باهات حرف میزدن، انگار میخواستن همین الان تو رو مال خودش کنن.
نگاهش و ازم گرفت و براید بغلم کرد، اما من دست از نگاه کردنش برنداشتم.
حس کردم بیش از حد دارم بهش نگاه میکنم، خب، توی همچین موقع هایی که به حرف قلبم گوش میدم، دیگه خجالت نمیکشیدم.
#رمان#Roman
- ۲.۰k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط