پارت اول
#پارت_اول
زمان پارت گذاری :روزها:12تا14 و شب ها20 تا 22
از سازمان بیرون اومدم.از کارم مطمئن بودم.مطمئن بودم که وجود داره.چند روز دیگه هم جوابش میومد و من می شدم یک کاشف بزرگ...
کلید انداختم و وارد خونه شدم.بوی قرمه سبزی همه ی خستگیمو از تنم دراورد.مامان رو با بلند صدا کردم که سراسیمه از اشپزخونه بیرون اومد.یک دستش کفگیر بود و دست دیگش قاشق خورشتی
_یواش تر دختر،الهه امتحان داره بچم حواسش پرت میشه.
_عه؟شرمنده...قرمه سبزی داریم؟
_اره...رفتی؟چی شد؟چی گفتن؟
کیفم رو روی مبل انداختم و به سمت اتاقم رفتم.
_هنوز هیچی معلوم نیست.گفتن باید بررسیش کنن و ازین حرفا.فک کنم یه دوسه هفته وقت ببره.
_خب خودتو نگران نکن؛ایشالا درست می شه؛من صد بار نگفتم این کیفتو ننداز وسط خونه؟
همون طوری عقب عقب اومدمو کیفمو برداشتم و دوباره رفتم طرف اتاقم.
الهه از اتاقش اومد بیرون و سلام بلند و بالایی کرد:
_سلام خانوم فضا نورد
تو گلو خندیدمو متقابلا گفتم:
_سلام خانوم دکتر آینده
خندید و به سمت آشپزخونه رفت.لباسامو که عوض کردم، لب تابمو از کیفم در آوردم و روی میز گذاشتمش.صفحه تحقیقاتمو باز کردمو و به شکل فرضیم خیره شدم.کره ای آبی رنگ...کره ای آبی رنگ که زمین نبود...
علائم زیادی از وجود آب پیدا بود.وجود هوا،وجود فضا های سبز،این کره بکر بود.چی می شد اگه کسی روی اون سکونت می کرد؟چی مشد اگه ما آدما تنها نبودیم؟غوغا می شد...
لب تاب رو بستم و از اتاق بیرون اومدم.اتاق من و الهه اصلا شباهتی نداشت.اتاق من پر از تصاویر فضایی و اتاق اون پر از نکات کنکوری و این جور چیزا.
برای یک خانواده ی سه نفره دو اتاق کافی بود.من،خواهرم،مادرم..
زمان پارت گذاری :روزها:12تا14 و شب ها20 تا 22
از سازمان بیرون اومدم.از کارم مطمئن بودم.مطمئن بودم که وجود داره.چند روز دیگه هم جوابش میومد و من می شدم یک کاشف بزرگ...
کلید انداختم و وارد خونه شدم.بوی قرمه سبزی همه ی خستگیمو از تنم دراورد.مامان رو با بلند صدا کردم که سراسیمه از اشپزخونه بیرون اومد.یک دستش کفگیر بود و دست دیگش قاشق خورشتی
_یواش تر دختر،الهه امتحان داره بچم حواسش پرت میشه.
_عه؟شرمنده...قرمه سبزی داریم؟
_اره...رفتی؟چی شد؟چی گفتن؟
کیفم رو روی مبل انداختم و به سمت اتاقم رفتم.
_هنوز هیچی معلوم نیست.گفتن باید بررسیش کنن و ازین حرفا.فک کنم یه دوسه هفته وقت ببره.
_خب خودتو نگران نکن؛ایشالا درست می شه؛من صد بار نگفتم این کیفتو ننداز وسط خونه؟
همون طوری عقب عقب اومدمو کیفمو برداشتم و دوباره رفتم طرف اتاقم.
الهه از اتاقش اومد بیرون و سلام بلند و بالایی کرد:
_سلام خانوم فضا نورد
تو گلو خندیدمو متقابلا گفتم:
_سلام خانوم دکتر آینده
خندید و به سمت آشپزخونه رفت.لباسامو که عوض کردم، لب تابمو از کیفم در آوردم و روی میز گذاشتمش.صفحه تحقیقاتمو باز کردمو و به شکل فرضیم خیره شدم.کره ای آبی رنگ...کره ای آبی رنگ که زمین نبود...
علائم زیادی از وجود آب پیدا بود.وجود هوا،وجود فضا های سبز،این کره بکر بود.چی می شد اگه کسی روی اون سکونت می کرد؟چی مشد اگه ما آدما تنها نبودیم؟غوغا می شد...
لب تاب رو بستم و از اتاق بیرون اومدم.اتاق من و الهه اصلا شباهتی نداشت.اتاق من پر از تصاویر فضایی و اتاق اون پر از نکات کنکوری و این جور چیزا.
برای یک خانواده ی سه نفره دو اتاق کافی بود.من،خواهرم،مادرم..
۱.۸k
۳۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.