ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۹
. . ____ . .

مادر لینا:خیلی خوش اومدید
پدر لینا:سلام خوش اومدین
تهیونگ:ممنون
از دید تهیونگ :
داشتم با چشام دنبال لینا میگشم هرچی گشتم نبود ظاهرا مثل همیشه تو اتاقش کز کرده بود

از دید لینا :
تو فکر بودم که شنیدم مامانم داره خوش امد گویی میکنه کنجکاو شدم کیه ولی حال نداشتم برم ببیینم پس بیخیال کنجکاویم شدم ...
دیگه از اینکه الکی به کوک ابراز علاقه کنم خسته شده بودم حالم داشت بهم میخورد پس تصمیم گرفتم و بهش زنگ زدم و همه چیز رو گفتم حتی گفتم که اون فقط بازیچه ی انتقام من از تهیونگ بوده ولی من که انتقام نگرفته بودم ... فقط با احساس کوک بازی کرده بودم و این حس عذاب وجدان بهم میداد حس کردم ناراحت شد هرکی دیگه هم بود ناراحت میشد ولی خب نباید بیشتر از این اذیتش میکردم ...

از دید کوک :
وقتی زنگ زد با خوشحالی جوابشو دادم ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید ... همه چی رو بهم گفت ، گفت که من زیادی برای خوبم و اون لیاقت منو نداره و ارزو میکنه که روزی یکی بیاد تو زندگیم که واقعا دوسم داشته باشه و مث اون نباشه و زود ولم نکنه و بهم گفت من واقعا خوبم ... از اینکه احساساتم رو به بازی گرفته بود حالم بد شد ولی خب ازش کینه گرفتم ولی بازم میخواستم که اون خوشحال باشه کاری نکردم و گوشی رو خاموش کردم شاید کمی برام سخت بود ولی فهمیده بودم دیگه برام مهم نیست ...

*اون دختر احساسات کسایی که بی گناه بودن رو به بازی گرفت?!*
*احساست بهترین رفیقش?*
*یا احساسات فردی که واقعا دوسش داشت ولی برای اون فقط یه بازیچه بود !*
*اون مهربون بود ...ولی دیگه نمیتونست نشون بده مهربونیش رو ...!*
*عذاب وجدان داشت ولی تصمیم گرفت مثل همیشه قلب ترک خوردشو زیر پاش بزاره و دوباره برای کار بدی که کرده پشیمون نشه !!!!*

لینا:بلند میشه تا اب بخوره و از اتاقش میاد بیرون و میره سمت یخچال و بطری اب رو برمیداره و سر میکشه
مادر لینا:با حرص به لینا نگاه میکنه : دخترم به مهمونمون سلام نمیکنی
لینا:خونه رو نگاه میکنه : مهمون? من که کسی رو نمیبینم !
مادر لینا:آقای کیم رو نمیبینی
لینا:میاد جلو رو به روی تهیونگ و دستش رو برای، اینکه به تهیونگ دست بده میاره جلو : خوش اومدین
تهیونگ:تا میاد بهش دست بده لینا دستش رو میکشه عقب : ممنون
لینا:از دیدنتون خوشحالم شدم ..
تهیونگ:او مرسی
لینا:ولی نه از ته دل
پدر لینا:دخترم ....
لینا:میشینه و پاشو میزاره رو میز و ی ادامس برمیداره و با صدا میجویه چون میدونه تهیونگ از این رفتار نفرت داره
تهیونگ:هی میاد حرف بزنه و صدای لینا اذیتش میکنه و نمیتونه و یهو عصبی میشه و داد میزنه : خفه شووو
لینا:لینا پوزخند صدا داری میزنه : اقای کیم عصبی شدنولی من معذرت نمیخوام
مادر لینا:برو تو اتاق دخترم
دیدگاه ها (۰)

این بشر عشق منههههههههههههههه🤧💞

#ابنبات_تلخ PaRt:۲۰تهیونگ با داد: ی جای آروم تو این طویله پی...

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۷. . ____ . . تهیونگ:گفتم چرا کسر شده به ...

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۶. . ____ . . تهیونگ:میبینه که یونا براش پ...

the other side of the world

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط