ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۱۷
. . ____ . .
تهیونگ:گفتم چرا کسر شده به چه دلیل؟
پدر لینا:من خبر ندارم
تهیونگ:اومممم کل حسابای شرکت دست تو و یکی دیگس و اون که چند ماهه نیست و فقط تو هستی پس باید بدونی
پدر لینا:نمیدونم اقا
تهیونگ:خیلی خب بالاخره تتوی این قضیه در میاد میتونی بری
تهیونگ:به هانی میگه بیاد تا بفهمه کی از حساب شرکت پول برداشته
هانی:خب از پول به این شماره حساب ریخته شده
تهیونگ:مالک اون فرد؟
هانی:بزارید الان شمارشو پیدا میکنم
تهیونگ:زودتر
هانی:چشم
هانی:خب شماره «میگه شماررو» اینه
تهیونگ:خوبه ادرس چیزی پیدا کردی؟
هانی:بسیار خب ایشون اقایی تقریبا 20 و خورده ای ساله هستن که توی بهترین جای سیول زندگی میکنن و اسمشون چان سهون هستن و ادرس شون هم اینجا هست
تهیونگ:باشه میتونی بری
هانی:چشم
تهیونگ:ممنون
هانی:«میره»
تهیونگ:با چند بادیگارد میرن سراغ چان سهون
چان سهون:سلام چیزی میخواید
تهیونگ:من کیم تهیونگ هستم
چان سهون:خوشبختم
تهیونگ:چند میلیون دلار از حساب شرکت من به حساب شما ریخته شده
چان سهون:اوممم
تهیونگ:کی ریخته
چان سهون:چه تاریخی
تهیونگ:حدود 3 روز پیش
*از دید شخص سوم*
بابای لینا برای خرید خونه ی بزرگ تر قمار میکنه و میبازه و مجبور میشه از حساب شرکت برداره
*پایان*
چان سهون:موضوع رو برای تهیونگ میگه
تهیونگ:بسیار خب «میره»
تهیونگ:تماس میگیره با بابای لینا و میگه میخواد بیاید خونه شون
*شب*
تهیونگ:میره خونه ی لینا و...
ادامه دارد....
. . ____ . .
PaRt:۱۷
. . ____ . .
تهیونگ:گفتم چرا کسر شده به چه دلیل؟
پدر لینا:من خبر ندارم
تهیونگ:اومممم کل حسابای شرکت دست تو و یکی دیگس و اون که چند ماهه نیست و فقط تو هستی پس باید بدونی
پدر لینا:نمیدونم اقا
تهیونگ:خیلی خب بالاخره تتوی این قضیه در میاد میتونی بری
تهیونگ:به هانی میگه بیاد تا بفهمه کی از حساب شرکت پول برداشته
هانی:خب از پول به این شماره حساب ریخته شده
تهیونگ:مالک اون فرد؟
هانی:بزارید الان شمارشو پیدا میکنم
تهیونگ:زودتر
هانی:چشم
هانی:خب شماره «میگه شماررو» اینه
تهیونگ:خوبه ادرس چیزی پیدا کردی؟
هانی:بسیار خب ایشون اقایی تقریبا 20 و خورده ای ساله هستن که توی بهترین جای سیول زندگی میکنن و اسمشون چان سهون هستن و ادرس شون هم اینجا هست
تهیونگ:باشه میتونی بری
هانی:چشم
تهیونگ:ممنون
هانی:«میره»
تهیونگ:با چند بادیگارد میرن سراغ چان سهون
چان سهون:سلام چیزی میخواید
تهیونگ:من کیم تهیونگ هستم
چان سهون:خوشبختم
تهیونگ:چند میلیون دلار از حساب شرکت من به حساب شما ریخته شده
چان سهون:اوممم
تهیونگ:کی ریخته
چان سهون:چه تاریخی
تهیونگ:حدود 3 روز پیش
*از دید شخص سوم*
بابای لینا برای خرید خونه ی بزرگ تر قمار میکنه و میبازه و مجبور میشه از حساب شرکت برداره
*پایان*
چان سهون:موضوع رو برای تهیونگ میگه
تهیونگ:بسیار خب «میره»
تهیونگ:تماس میگیره با بابای لینا و میگه میخواد بیاید خونه شون
*شب*
تهیونگ:میره خونه ی لینا و...
ادامه دارد....
. . ____ . .
- ۲.۳k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط