ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۲۰
تهیونگ با داد: ی جای آروم تو این طویله پیدا نمیشه
پدر لینا: بب....بخشید بفرمائید تو اتاق
تهیونگ: با بابای لینا میره داخل و همچی رو میگه

پدر لینا:اقای ... کیم ... من ... من
تهیونگ:مِن مِن نکن چی میتونی در مقابل ضرری که بهم زدی بدی
پدر لینا:من ... من هیچی ندارم که بدم
تهیونگ:میدونی که میتونم با ی تیر خلاصت کنم هوم
پدر:وقت بهم بدید
تهیونگ:من الان میخوام
پدر لینا؛من در حال حاضر هیچی ندارم که بهتون بدم «با صدای لرزون»
تهیونگ:چرا داری
پدر لینا:چی؟
تهیونگ:برو و تموم موضوع رو به زنت بگو تا منم بهت بگم چی میخوام
پدر لینا:چشم «میره و همه چی رو به مادر لینا توضیح میده»
تهیونگ:به چهار چوب در تکیه میده
از دید تهیونگ :
اون پول برای من هیچی نبود مهم نبود ولی من یچی دیگه رو میخواستم ...

مادرلینا:یع ... نی چی?...
تهیونگ:بسیار خب اقای پارک جونتو همینجا بگیرم یا زنتو به عنوان هرزه بفروشی
لینا:بدون هیچ ری اکشنی نشسته و تو گوشیشه
مادر لینا:شوهرم نه خواهش میکنم
تهیونگ:پس به عنوان هرزه باهام میای
پدر لینا:نه من رو میتونید بکشید
مادر لینا:نهههه
تهیونگ:اووممم سوبین هم خوبه
سوبین:جانممممم
مادر لینا:نه سوبین نه ما یه دختر دیگه هم داریم
پدر لینا:اره ...
لینا؛ روم سرشو میاره بالا و ی لبخند میزنه و بغض تو صورتش موج میزنه ولی سرشو میاره پایین و دوباره میره تو گوشیش

*اون دختر با چشمای خودش دید ...*
*دید که مادر و پدرش حاضرن به عنوان ی هرزه اونو بدن به مردی که هیچ رحمی نداره و به راهتی ادم میکشه ...!*
*برای بار هزارم قلبش شکست ...مچاله شد درد گرفت*
*ولی بازم گریه نکرد جلو کسی و فقط لبخند زد ...!*

تهیونگ:اوممم لینا هم برای هرزگری خوبه


ادامه دارد....
. . ___ . .
دیدگاه ها (۰)

#ابنبات_تلخPaRt:۱۹. . ____ . . *صورت اون دختر اروم ومظلوم شد...

#ابنبات_تلخPaRt:۲۱.خدمتکار : ارباب گفتن قانون هارو بهت بگم ا...

این بشر عشق منههههههههههههههه🤧💞

#ابنبات_تلخ PaRt:۱۹. . ____ . . مادر لینا:خیلی خوش اومدیدپدر...

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط