زندگی جدید پارت۲۶
زندگی جدید پارت۲۶
(صبح)
ویو هانا
خواب بودم که با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم میسو بود میخواستم بخوابم با بیحالی و خوابالویی جواب دادم
+چیه
_هنوز خوابی پاشو بریم
+کجا بریم ساعت هفت صبح
_هفت صبح کجا بود ساعت یازده گیج
+واقعا... من چرا انقدر خوابیدم
_پاشو میام دنبالت
+باشه
ویو میسو
گوشیم رو برداشتم و به هان زنگ زدم که بیاد شرکت و قبول کرد و بعد هم به هانا زنگ زدم و رفتم اماده شدم و با ماشیت رفتم دنبال هانا و چند دقیقه منتظرش موندم که بالاخره اومد و رفتیم شرکت وقتی رسیدیم دیدم هان رسیده و داره میره تو پیاده شدیم و رفتیم بالا
میسو: وایی چقدر اینجا باحاله
هانا: اره
میسو: خب اتاقش کجاست
هانا: اتاقش رو نمیدونم ولی دیروز اینجا دیدمش
×هانا
میسو: سلام
×سلام تو اینجا چیکار میکنی
هانا: خواست ببینه کجا کار میکنی
میسو: اره هانا بهم گفت که از اونجا اومدی بیرون
×اره اومدم بیرون
هان: اقای کیم بابام کارتو.... ن داره
×اها باشه الام میرم.. خب من رفتم
میسو: باشه
هانا: شما هم اینجا کار میکنید
هان: ن فقط میام پیش بابام
هانا: اها
ویو میسو
گوشیم رو گرفتم و به هان پیام دادم و گفتم اگه هانا ازت پرسید اسمت چیه بگو جیسونگ نگو هان
ویو هان
رسیدم شرکت و منتظر موندم تا بیان و رفتم تو دفتر بابام و اونجا نشستم و بعد از چند دقیقه رفتم بیرون و دیدم اومدن و بعد واسم پیام اومد از طرف میسو که گفت اگه هانا اسمت رو ازت پرسید بگو جیسونگ نگو هان
هانا: ما الان سه روزه که داریم همدیگرو میبینیم
هان: اره درسته
هانا: اسم من هانا*دستشو دراز میکنه*
هان: اسم منم جیسونگ
هانا: اها خیلی خوشبختم*لبخند*
هان: منم همینطور😊
هانا: تو و میسو همکلاسی بودین؟
هان: چی*نگاه به میسو*
میسو:*سرشو تکون میده*
هان: اها اره فقط یکسال بودیم
هانا: اها... بنظرت ما قبلا همدیگرو ندیدیم
هان: منظورت اون روز توی ساحل
هانا: نه قبل ترش
هان: نمیدونم شاید
میسو: عه خب دیگه ما میریم مزاحمت نمیشیم
هان: اها باش
میسو: خدافظ جیسونگ
هان: خدافظ
☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو لینو
از خواب بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم تو اتاق هان اما نبود فهمیدم که باز رفته بیرون و توی حال روی مبل نشستم که بعد از چند دقیقه اومد
لینو: کجا بودی
هان: شرکت
لینو: چیه چرا انقدر خوشحالی
هان:*میاد و رو پاش دراز میکشه*امروز باهاش حرف زدم
لینو: با کی
هان: هانا
لینو: چی
هان: خاطرات گذشته برام زنده شد
لینو: هانا مگه تو شرکت بود
هان: اره با میسو
لینو: پس برای همینه انقدر خوشحالی
هان: اره
(صبح)
ویو هانا
خواب بودم که با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم میسو بود میخواستم بخوابم با بیحالی و خوابالویی جواب دادم
+چیه
_هنوز خوابی پاشو بریم
+کجا بریم ساعت هفت صبح
_هفت صبح کجا بود ساعت یازده گیج
+واقعا... من چرا انقدر خوابیدم
_پاشو میام دنبالت
+باشه
ویو میسو
گوشیم رو برداشتم و به هان زنگ زدم که بیاد شرکت و قبول کرد و بعد هم به هانا زنگ زدم و رفتم اماده شدم و با ماشیت رفتم دنبال هانا و چند دقیقه منتظرش موندم که بالاخره اومد و رفتیم شرکت وقتی رسیدیم دیدم هان رسیده و داره میره تو پیاده شدیم و رفتیم بالا
میسو: وایی چقدر اینجا باحاله
هانا: اره
میسو: خب اتاقش کجاست
هانا: اتاقش رو نمیدونم ولی دیروز اینجا دیدمش
×هانا
میسو: سلام
×سلام تو اینجا چیکار میکنی
هانا: خواست ببینه کجا کار میکنی
میسو: اره هانا بهم گفت که از اونجا اومدی بیرون
×اره اومدم بیرون
هان: اقای کیم بابام کارتو.... ن داره
×اها باشه الام میرم.. خب من رفتم
میسو: باشه
هانا: شما هم اینجا کار میکنید
هان: ن فقط میام پیش بابام
هانا: اها
ویو میسو
گوشیم رو گرفتم و به هان پیام دادم و گفتم اگه هانا ازت پرسید اسمت چیه بگو جیسونگ نگو هان
ویو هان
رسیدم شرکت و منتظر موندم تا بیان و رفتم تو دفتر بابام و اونجا نشستم و بعد از چند دقیقه رفتم بیرون و دیدم اومدن و بعد واسم پیام اومد از طرف میسو که گفت اگه هانا اسمت رو ازت پرسید بگو جیسونگ نگو هان
هانا: ما الان سه روزه که داریم همدیگرو میبینیم
هان: اره درسته
هانا: اسم من هانا*دستشو دراز میکنه*
هان: اسم منم جیسونگ
هانا: اها خیلی خوشبختم*لبخند*
هان: منم همینطور😊
هانا: تو و میسو همکلاسی بودین؟
هان: چی*نگاه به میسو*
میسو:*سرشو تکون میده*
هان: اها اره فقط یکسال بودیم
هانا: اها... بنظرت ما قبلا همدیگرو ندیدیم
هان: منظورت اون روز توی ساحل
هانا: نه قبل ترش
هان: نمیدونم شاید
میسو: عه خب دیگه ما میریم مزاحمت نمیشیم
هان: اها باش
میسو: خدافظ جیسونگ
هان: خدافظ
☆☆☆☆☆☆☆☆
ویو لینو
از خواب بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم تو اتاق هان اما نبود فهمیدم که باز رفته بیرون و توی حال روی مبل نشستم که بعد از چند دقیقه اومد
لینو: کجا بودی
هان: شرکت
لینو: چیه چرا انقدر خوشحالی
هان:*میاد و رو پاش دراز میکشه*امروز باهاش حرف زدم
لینو: با کی
هان: هانا
لینو: چی
هان: خاطرات گذشته برام زنده شد
لینو: هانا مگه تو شرکت بود
هان: اره با میسو
لینو: پس برای همینه انقدر خوشحالی
هان: اره
۶.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.