فصلدو

#فصل_دو
#پارت_۸
بابای جئون:عروس...بعد از اینکه صبحانه ات رو خوردی بیا اتاق من
_چشم
بابای جئون نگاهی به جئون انداخت و گفت
تنها
_چشم
بعد بلند شد و با دستمال پارچه ای نقره ای رنگ اش دهن اش رو پاک کرد
بعد از اینکه دو سه لقمه از پنکیک ام رو خوردم بلند شدم و به کوک گفتم
_میشه منو تا اتاق پدرت راهنمایی کنی؟
جئون:بله...با کمال میل
بلند شد و با دستمال پارچه ایش دهن اش رو پاک کرد دوتایی تعظیم کردیم و رفتیم به سمت راه‌رو..
جئون:یعنی بابام با تو چیکار داره؟
_نمیدونم...شاید....میخواد راجب رسم و رسوم هاتون صحبت کنه.
حرفی نزد و دستمو محکم فشار داد
جئون:اینم از اتاق پدرم
_ممنون(با لبخند)
جئون:من میرم...اگه باهام کاری داشتی تو گل خونه ام
_باشه
لبخندی زد و رفت با دستای لرزون چند تقه به در زدم و بعد از شنیدن:"بیا تو"دستگیره در رو فشار دادم و وارد اتاق شدم
تا در رو باز کردم بوی عود و چرم تازه به مشمامم رسید...اتاق خواب که نمیشه بهش گفت اتاق کاریش
کاغذ دیواری های کرمی با مبل های چرم هارمونی خاصی ایجاد کرده بود
(همیشه یه چیز با یه چیز دیگه باید هارمونی داشته باشه😔😂)
چند قدمی اومدم جلو و نشستم روی صندلی روبروی بابای جئون
دیدگاه ها (۸)

#فصل_دو #پارت_۹بابای جئون:زندگی با جانگ کوک چطوره؟_خوبه(با ل...

#فصل_دو #پارت_۱۰ آروم آروم سرم رو نوازش کرد...بعد از اینکه س...

#پارت_۷ جئون:ولی من نیستم_جانگ کوک لطفابی تفاوت نسبت به میمی...

#پارت_۶موهام رو نوازش کرد و گفتجئون:من که همیشه باهاتم،مگر ا...

بازگشت دوباره P:2بعد از حرف من تئو وارد اتاق شد و رفت یک گوش...

قلب سیاه نشان سرخ

رمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط