پارت ۶
#پارت_۶
موهام رو نوازش کرد و گفت
جئون:من که همیشه باهاتم،مگر اینکه خودت بری.
دستمو محکم دورش حلقه کردم و بیشتر خودمو بغلش جا دادم
_خیلی دوستت دارم،کوکی.
جئون:منم دوستت دارم دخترکوچولوی بغلی من
بوسه ای به موهام زد،آروم از بغلش اومدم بیرون به چشماش خیره شدم،موهام رو از روی پیشونی ام کنار زد و گفت
جئون:ظهر میریم حلقه میخریم،شب هم عقد میکنیم
_واقعا؟(با ذوق و لبخند)
جئون:اهوم(با لبخند)
*صدای تق تق در*
جئون:بله؟
ناشناس:صبح بخیر قربان،میز صبحانه رو آماده کردیم منتظر شما هستیم،لطفا هرچه زودتر به سالن پذیرایی مراجعه بفرمایید
تک خنده ی آرومی کردم و گفتم
_چرا انقدر رسمی صحبت میکنه؟
جئون:اینجا همه اینجوری صحبت میکنن
_یعنی منم باید رسمی صحبت کنم
جئون:اهوم
_سخت شد
دستمو گرفت و گفت
جئون:زیاد سخت نیست....عادت میکنی
سرمو آروم به معنای باشه تکون دادم و دوتایی از اتاق اومدیم بیرون
جئون:با همین لباس میخوای بیای سالن پذیرایی؟
به لباسم نگاهی کردم،لباس خواب تنم بود
_تو همینجا باش من الان میام
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم در رو هل دادم که بسته بشه و به سمت کمد رفتم
یه لباس بلند نیلوفری برداشتم و گذاشتم رو تخت داشتم دکمه هامو باز میکردم که دیدم کوک واستاده و داره بهم عمیق نگاه میکنه
از بستن دکمه هام دست برداشتم و گفتم
_تو چرا اومدی؟
خیلی رک جواب داد
جئون:اومدم لباس پوشیدن ات رو ببینم
_ولی من اینجوری معذب ام
موهام رو نوازش کرد و گفت
جئون:من که همیشه باهاتم،مگر اینکه خودت بری.
دستمو محکم دورش حلقه کردم و بیشتر خودمو بغلش جا دادم
_خیلی دوستت دارم،کوکی.
جئون:منم دوستت دارم دخترکوچولوی بغلی من
بوسه ای به موهام زد،آروم از بغلش اومدم بیرون به چشماش خیره شدم،موهام رو از روی پیشونی ام کنار زد و گفت
جئون:ظهر میریم حلقه میخریم،شب هم عقد میکنیم
_واقعا؟(با ذوق و لبخند)
جئون:اهوم(با لبخند)
*صدای تق تق در*
جئون:بله؟
ناشناس:صبح بخیر قربان،میز صبحانه رو آماده کردیم منتظر شما هستیم،لطفا هرچه زودتر به سالن پذیرایی مراجعه بفرمایید
تک خنده ی آرومی کردم و گفتم
_چرا انقدر رسمی صحبت میکنه؟
جئون:اینجا همه اینجوری صحبت میکنن
_یعنی منم باید رسمی صحبت کنم
جئون:اهوم
_سخت شد
دستمو گرفت و گفت
جئون:زیاد سخت نیست....عادت میکنی
سرمو آروم به معنای باشه تکون دادم و دوتایی از اتاق اومدیم بیرون
جئون:با همین لباس میخوای بیای سالن پذیرایی؟
به لباسم نگاهی کردم،لباس خواب تنم بود
_تو همینجا باش من الان میام
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم در رو هل دادم که بسته بشه و به سمت کمد رفتم
یه لباس بلند نیلوفری برداشتم و گذاشتم رو تخت داشتم دکمه هامو باز میکردم که دیدم کوک واستاده و داره بهم عمیق نگاه میکنه
از بستن دکمه هام دست برداشتم و گفتم
_تو چرا اومدی؟
خیلی رک جواب داد
جئون:اومدم لباس پوشیدن ات رو ببینم
_ولی من اینجوری معذب ام
۹.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.