🍁Part 62🍁
🍁Part_62🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
مهشاد:س..لام(گریه و هق هق)
ارسلان:خطاب به همه گفتم...سلام
میشه برین بیرون...رفتن بیرون از اتاق
دیانا:ار..س..سلا..ن پِس..را..کج..ا..ان
ارسلان:گریه نکن فداتشم پیش عسلن چرا گریه میکنی قربونت برم من؟؟نبينم چشمای خاونومیم اشکی باشه
دیانا:ارس..لا..ن دوس..ت..ت مرد.. ه..مث..لا
ارسلان:ببین دیام ما باید بریم زود تر پیش مامان بابام
این پروازمون ک پرید چن روز دیگه
میریم پیششون ک ت هم حالت بهتر شه
قربونت برم
دیانا:ارسلان پس تشییع جنازه
ممد چی؟
مراسم ختم چی؟؟
دوستمونه مثلا😭ما ک نمیتونیم بریم
و عسل و تو این وضع تنها بزاریم
اگه ی کاری دشت خودش بده چیی؟؟
ارسلان:من دیگع با عسل کاری ندارم
عشقم من نمیخوام ت ب خاطر ی آدم گریه
کنی و چشمای خوشگلت خیس بشه از اشک
دیانا:ارسلان بعدا صحبت میکنیم
الان ب من بگو مامان بابام کجان؟؟
من خیلی نگرانشونم
ارسلان:هوفی کشیدمو..باشه الن زنگ
میزنم بهشون..
زنگ زدم ب مامان دیانا ک دیدم جواب
نمیده
ب باباش زنگ زدم اونم جواب
نمیداد
دوباره زنگ زدم ب باباش
دوباره مثل
دفعه قبلی تا آخرین بوق تلفن بوق خورد
ولی کسی جواب نداد
دیانا:چی..ش..د(با گریه)
ارسلان:کسی جواب نمیده
انگار آب شدن رفتن تو زمین نیستن
دیانا:وای خدا(با گریه شدید)
ارسلان:دیدم صدای دیانا بلند بود
وقتی گریه میکرد هزار برابر خوشگل تر
و دلربا تر میشد
داشت دیوونم میکرد
طاقت نیاوردم و وقتی داشت گریه
میکرد لبامو گذاشتم رو لبای خوشمزش
حسم هر روز قوی تر میشد نميدونستم
باید چیکار کنم داشتم روز ب روز عاشق تر میشدم
داشتم لبشو میک میزدم ک خودشو پس کشوند
دیانا:ارس..لا...ن ن..ک..ن(هق هق )
ارسلان:دیانا کوچولویه من چرا داره گریه میکنه
و دل منو ب آتیش
میکشونه؟؟
دیانا:ارس..لا..ن تو یه روز ای..ن هم..ه
ات..فا...ق اف..تا..ده؟؟
ارسلان:خم شدمو پیشونیشو بوسیدمو گفتم...من پیشتم عشقم تنهات نمیزارم حتی اگه نباشم
دیانا:خوشحالم ک دارمت..خیلی زیاد
ارسلان:قلب منی❤️...دیدم دیانا میخواد بلند
شه...چیکار میکنی دراز بکش
دیانا:خشک شدم همش دراز کشیده بودم
میخوام تکیه بدم ب تاج تخت
ارسلان:خم شدم طرفش و خواستم کمکش
کنم گفتم...خیله خب فقط خیلی اروم نگرانتم
دیانا:یقه لباسشو گرفتم و لبشو بوسیدم و لبم
رو لبش موند
ارسلان:یه دفعه لبمو بوسید
و لبش مونر زو لبم منم وقتی دیدم لبش
زو لبمه
رو لبش بوسه زدم
دیانا:عاشقتم
ارسلان:من بیشتر...ک گوشیم زنگ خورد
دکتر بود
شمارمو بهش داده بودم خودش گف
بده منم دادم😐
دکمه سبز رو زدمو...
❤️❤️❤️
لایک کنید🥺🥺❤️
اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔 بزار
دوشتون دالم🥲❤️😁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
مهشاد:س..لام(گریه و هق هق)
ارسلان:خطاب به همه گفتم...سلام
میشه برین بیرون...رفتن بیرون از اتاق
دیانا:ار..س..سلا..ن پِس..را..کج..ا..ان
ارسلان:گریه نکن فداتشم پیش عسلن چرا گریه میکنی قربونت برم من؟؟نبينم چشمای خاونومیم اشکی باشه
دیانا:ارس..لا..ن دوس..ت..ت مرد.. ه..مث..لا
ارسلان:ببین دیام ما باید بریم زود تر پیش مامان بابام
این پروازمون ک پرید چن روز دیگه
میریم پیششون ک ت هم حالت بهتر شه
قربونت برم
دیانا:ارسلان پس تشییع جنازه
ممد چی؟
مراسم ختم چی؟؟
دوستمونه مثلا😭ما ک نمیتونیم بریم
و عسل و تو این وضع تنها بزاریم
اگه ی کاری دشت خودش بده چیی؟؟
ارسلان:من دیگع با عسل کاری ندارم
عشقم من نمیخوام ت ب خاطر ی آدم گریه
کنی و چشمای خوشگلت خیس بشه از اشک
دیانا:ارسلان بعدا صحبت میکنیم
الان ب من بگو مامان بابام کجان؟؟
من خیلی نگرانشونم
ارسلان:هوفی کشیدمو..باشه الن زنگ
میزنم بهشون..
زنگ زدم ب مامان دیانا ک دیدم جواب
نمیده
ب باباش زنگ زدم اونم جواب
نمیداد
دوباره زنگ زدم ب باباش
دوباره مثل
دفعه قبلی تا آخرین بوق تلفن بوق خورد
ولی کسی جواب نداد
دیانا:چی..ش..د(با گریه)
ارسلان:کسی جواب نمیده
انگار آب شدن رفتن تو زمین نیستن
دیانا:وای خدا(با گریه شدید)
ارسلان:دیدم صدای دیانا بلند بود
وقتی گریه میکرد هزار برابر خوشگل تر
و دلربا تر میشد
داشت دیوونم میکرد
طاقت نیاوردم و وقتی داشت گریه
میکرد لبامو گذاشتم رو لبای خوشمزش
حسم هر روز قوی تر میشد نميدونستم
باید چیکار کنم داشتم روز ب روز عاشق تر میشدم
داشتم لبشو میک میزدم ک خودشو پس کشوند
دیانا:ارس..لا...ن ن..ک..ن(هق هق )
ارسلان:دیانا کوچولویه من چرا داره گریه میکنه
و دل منو ب آتیش
میکشونه؟؟
دیانا:ارس..لا..ن تو یه روز ای..ن هم..ه
ات..فا...ق اف..تا..ده؟؟
ارسلان:خم شدمو پیشونیشو بوسیدمو گفتم...من پیشتم عشقم تنهات نمیزارم حتی اگه نباشم
دیانا:خوشحالم ک دارمت..خیلی زیاد
ارسلان:قلب منی❤️...دیدم دیانا میخواد بلند
شه...چیکار میکنی دراز بکش
دیانا:خشک شدم همش دراز کشیده بودم
میخوام تکیه بدم ب تاج تخت
ارسلان:خم شدم طرفش و خواستم کمکش
کنم گفتم...خیله خب فقط خیلی اروم نگرانتم
دیانا:یقه لباسشو گرفتم و لبشو بوسیدم و لبم
رو لبش موند
ارسلان:یه دفعه لبمو بوسید
و لبش مونر زو لبم منم وقتی دیدم لبش
زو لبمه
رو لبش بوسه زدم
دیانا:عاشقتم
ارسلان:من بیشتر...ک گوشیم زنگ خورد
دکتر بود
شمارمو بهش داده بودم خودش گف
بده منم دادم😐
دکمه سبز رو زدمو...
❤️❤️❤️
لایک کنید🥺🥺❤️
اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔 بزار
دوشتون دالم🥲❤️😁
۱۳.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.