🍁Part 63🍁
🍁Part_63🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
دکمه سبز و کشیدمو
✨️مکالمه✨️
ارسلان:سلام دکتر
دکتر:سلام چ خبره اونجا ما ک
طبقه اول آپارتمان روبروتونیم و شما
تو عمارت و تازه تو یکی
از اتاقا
وقتی صدای جیغتون ب ما برسه
دیگع فک کن همسایه هاتون چیکار کنن
صب بیان دعوا را بندازن ک دیشب نزاشتین ما بخوابیم😐
ارسلان:دکتر راستیتش ما واسمون اتفاق خیلی بدی افتاده رفیقمون...دیگه نتونستم ادامه حرفمو بگم اشکم سرازیر شد درس وقتی خواستم فوت کرده گریم گرفت
دکتر:چیشده پسر بگو دیگه
ارسلان:رفیقمون مرده و الا...دیگه نتونستم ادامه
حرفمو بزنم و گریم شدت گرف و دستم اومد
پایین و دکمه قرمز رو لمس کردمو گوشیرو
قطع کردم
✨️پایان مکالمه✨️
بی جون خودمو انداختم رو تخت و
اشک ریختم
دیانا:ارسلان پاشو چرا اینجوری میکنی؟؟
بلند شو
ارسلان:"گریه"
دیانا:ارسلان باتوعم مثلا بلند شووو...یکم صدامو
بردم بالا
ارسلان:این دفعه سرمو آوردم بالا و گفتم...خفه شو چجوری وقتی رفیقم مرده آروم باشم؟
ولم کن
دیانا:ارسل..(با بغض)
ارسلان:خفه شووو
دیانا:چی میگ...
ارسلان:گفتم خفه شووووووو...و بعد رفتم
بیرون از اتاق و ب سمت بام رفتم
✨️10مین بعد✨️
رفتم بالایِ بالا و رو یه تخت سنگ نسبتا بزرگ
و دراز کشیدمو
دستمو گذاشتم زیر سرمو
ب ممد فک کردم وقتی تو بیمارستان
حالم خوب نبود اون کنارم نشسته بود و بغلش کرده بود
این پسر خیلی مهربون بود
ولی اون موقع ک دیانا چاقو خورده بو..
حیععع یه دفعه از جا پریدم و فهميدم ک چ گوهی
خوردم و چقد بد با دیانا برخورد کردم
ولی دلم نمیخواست برم اونجا و منت کشی
کنم جلوش غرورمو شکوندم و گریه کردم ولی دیگه منت کشی نمیرم
دوسش دارم خیلی هم دوسش دارم ولی...
هِعی ولش کن
دوباره دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدمو
گوشیمم خاموش کردم ک
🦉دیانا🦉
خیلی ناراحت بودم ک ارسلان اینجوری
کرد باهام الانم خیلی نگرانشم نمدونم کجاس
نیکا اومد تو اتاق
نیکا:دیانا چیشده اجی
دیانا:یه دفعه بغضم شکست و گریه کردم
و گفتم...نیک..ا میش..ه بغل..م کن..ی
نیکا:بله اجی...خیلی اروم بغلش کردم ک یکم
بعد همه دخترا اومدن و دیانا فق گریه
میکرد و
پانیذ و مهشاد هم دلداریش میدادن
❤️❤️❤️
لایک کنید🥺🥺❤️
اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔 بزار
دوشتون دالم🥲❤️😁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
دکمه سبز و کشیدمو
✨️مکالمه✨️
ارسلان:سلام دکتر
دکتر:سلام چ خبره اونجا ما ک
طبقه اول آپارتمان روبروتونیم و شما
تو عمارت و تازه تو یکی
از اتاقا
وقتی صدای جیغتون ب ما برسه
دیگع فک کن همسایه هاتون چیکار کنن
صب بیان دعوا را بندازن ک دیشب نزاشتین ما بخوابیم😐
ارسلان:دکتر راستیتش ما واسمون اتفاق خیلی بدی افتاده رفیقمون...دیگه نتونستم ادامه حرفمو بگم اشکم سرازیر شد درس وقتی خواستم فوت کرده گریم گرفت
دکتر:چیشده پسر بگو دیگه
ارسلان:رفیقمون مرده و الا...دیگه نتونستم ادامه
حرفمو بزنم و گریم شدت گرف و دستم اومد
پایین و دکمه قرمز رو لمس کردمو گوشیرو
قطع کردم
✨️پایان مکالمه✨️
بی جون خودمو انداختم رو تخت و
اشک ریختم
دیانا:ارسلان پاشو چرا اینجوری میکنی؟؟
بلند شو
ارسلان:"گریه"
دیانا:ارسلان باتوعم مثلا بلند شووو...یکم صدامو
بردم بالا
ارسلان:این دفعه سرمو آوردم بالا و گفتم...خفه شو چجوری وقتی رفیقم مرده آروم باشم؟
ولم کن
دیانا:ارسل..(با بغض)
ارسلان:خفه شووو
دیانا:چی میگ...
ارسلان:گفتم خفه شووووووو...و بعد رفتم
بیرون از اتاق و ب سمت بام رفتم
✨️10مین بعد✨️
رفتم بالایِ بالا و رو یه تخت سنگ نسبتا بزرگ
و دراز کشیدمو
دستمو گذاشتم زیر سرمو
ب ممد فک کردم وقتی تو بیمارستان
حالم خوب نبود اون کنارم نشسته بود و بغلش کرده بود
این پسر خیلی مهربون بود
ولی اون موقع ک دیانا چاقو خورده بو..
حیععع یه دفعه از جا پریدم و فهميدم ک چ گوهی
خوردم و چقد بد با دیانا برخورد کردم
ولی دلم نمیخواست برم اونجا و منت کشی
کنم جلوش غرورمو شکوندم و گریه کردم ولی دیگه منت کشی نمیرم
دوسش دارم خیلی هم دوسش دارم ولی...
هِعی ولش کن
دوباره دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدمو
گوشیمم خاموش کردم ک
🦉دیانا🦉
خیلی ناراحت بودم ک ارسلان اینجوری
کرد باهام الانم خیلی نگرانشم نمدونم کجاس
نیکا اومد تو اتاق
نیکا:دیانا چیشده اجی
دیانا:یه دفعه بغضم شکست و گریه کردم
و گفتم...نیک..ا میش..ه بغل..م کن..ی
نیکا:بله اجی...خیلی اروم بغلش کردم ک یکم
بعد همه دخترا اومدن و دیانا فق گریه
میکرد و
پانیذ و مهشاد هم دلداریش میدادن
❤️❤️❤️
لایک کنید🥺🥺❤️
اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔 بزار
دوشتون دالم🥲❤️😁
۹.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.