🍁Part 61🍁
🍁Part_61🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
عسل اینقد گریه کرد ک بیهوش
بهش سرم وصل کردن
منو و رضا و محراب نشسته بودیم
رو صندلی ها و سرمون لای دستامون بود ک
محراب:حالا چطوری ب مامان بزرگش باید
این خبرو بدیم؟؟؟
رضا:آخه مگه میشه دو تا آدم خر بتونن این همه
بلا سر یه خوانواده بیارن؟؟
ارسلان:وااااای این چه مصیبتی بود؟
محراب:چاله در اومدیم ب چاه افتادیم😣
رضا:از چاه در اومدیم ب چاله افتادیم
محراب:ن از چاله در اومدیم ب چاه افتادیم😳
ارسلان:دندونامو رو هم فشار دادم و گفتم...میشه خفه شییییننن؟؟؟؟ مثلا رفیقمون مرده شما سر
چاه و چاله بحث میکنین
رضا:ارسلان زنگ بزن ب دخترا
ارسلان:وااای راس میگی...با دستم اشکامو پس
زدمو گوشیم و در آوردم و زنگ زدم ب دیا
✨️مکالمه اردیا✨️
ارسلان:الو دیام😥(با صدا لرزیده و بغضی)
دیانا:سلام قربونت برم چیشده چرا گریه میکنی
ممد حالش چطوره؟؟؟
ارسلان:دیانام یادته یه پسری بود خیلی
مهربون بود عاشق معشوقه اش بود اونم
دیوانه وار؟؟؟(با گریه)
دیانا:ارسییی داری منو میترسونی ممد چطوره؟؟😰😰
ارسلان:مم..م..م..د خو
دیانا:ممد چی ارسلان؟؟؟ترو خدا
بگو دیگه😭
ارسلان:ببین اون پسر مهربون دیگه نیس
ک بخواد ب معشوقه اش عشق بورزه
دیانا:چ..چچچ..یی(بریده بریده و صدایی ک میلرزه)
ارسلان:دیانا ممد فوت کرد😭😭😭😭💔😭
دیانا:ببین ارسلان الان میگم متین بیاد پیشتون
ک بتونید عسل و کنترل کنيد خب ولی ممد چیزیش نیس داری دروغ میگی شوخی میکنی😭
ارسلان:دروغم کجا بود اخه😭بب..ین..دی..ا
لگو متین بیاد آخه واقعا عجیبه واسم اون همه
جیغ ک عسل زد و گریه کرد اون کوالا رو بیدار نکرد بیدارش کن ن راستی ت ک نمیتونی بگو
نیکا بره بیدارش کنه مث گوساله خوابه
دیانا:بب..ب..اش..ه خدا..ف..ظ ارسلان زود
بیای پیشم
ارسلان:چشم خدا..فظ
✨️پایان مکالمه✨️
ارسلان:بچه ها متین الان میاد
عه کجایین🙄...رفتن پیش عسل و دارن
با عشوه گریه میکنن ولی گریه
هاشون واقعی بود
آبرو هر چی پسره بردن این دوتا گوساله
رفتم تو اتاق
عسل:ارسلان من ممدمو میخواممم
چرا ممد الان پیشم نیست(با گریه)
رضا:پیش ماعم نیست ارسلان 😭
محراب:رفیقمون چرا باید جوون مرگ بشه😭
ارسلان:بسه شما دوتا دیگه بسه
عسل من حالم خوب نیس دیگه جیغ
نزن گریه نکن ممد دیگه رفت باور کن رفته
عسل:آره تو راس میگی اون دیگه رفته
و دیگه نیس
حالا ک تو اینجور میگی پس
اون اگه رفته الان من باید بمونم و گریه نکنم
تو راس میگی اگه دیانا هم مرده بود تو همینجوری بودی خودت؟؟؟
ارسلان:خفه شو عسل در مورد دیانا این حرفو نزن(با داد)...بعد یکی زدم تو گوشش و رفتم
بیرون از بیمارستان
ماشینو برداشتم و رفتم ب سمت خونه
خیلی از حرف عسل عصبی شدم دلم میخواس
زود تر برم پیش دیانام دیانای خودم
✨️10 مین بعد✨️
رفتم سریع تو اتاق پیش دیام
نیکا:عِه سلام(هنگام پاک کردن اشک🙄)
پانیذ:سلام(با گریه)
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
بچه ها من مسافرتم نیستم چن روز 🫠
جبران میکنم❤️
عاشقتونم❤️❤️😘
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦇ارسلان🦇
عسل اینقد گریه کرد ک بیهوش
بهش سرم وصل کردن
منو و رضا و محراب نشسته بودیم
رو صندلی ها و سرمون لای دستامون بود ک
محراب:حالا چطوری ب مامان بزرگش باید
این خبرو بدیم؟؟؟
رضا:آخه مگه میشه دو تا آدم خر بتونن این همه
بلا سر یه خوانواده بیارن؟؟
ارسلان:وااااای این چه مصیبتی بود؟
محراب:چاله در اومدیم ب چاه افتادیم😣
رضا:از چاه در اومدیم ب چاله افتادیم
محراب:ن از چاله در اومدیم ب چاه افتادیم😳
ارسلان:دندونامو رو هم فشار دادم و گفتم...میشه خفه شییییننن؟؟؟؟ مثلا رفیقمون مرده شما سر
چاه و چاله بحث میکنین
رضا:ارسلان زنگ بزن ب دخترا
ارسلان:وااای راس میگی...با دستم اشکامو پس
زدمو گوشیم و در آوردم و زنگ زدم ب دیا
✨️مکالمه اردیا✨️
ارسلان:الو دیام😥(با صدا لرزیده و بغضی)
دیانا:سلام قربونت برم چیشده چرا گریه میکنی
ممد حالش چطوره؟؟؟
ارسلان:دیانام یادته یه پسری بود خیلی
مهربون بود عاشق معشوقه اش بود اونم
دیوانه وار؟؟؟(با گریه)
دیانا:ارسییی داری منو میترسونی ممد چطوره؟؟😰😰
ارسلان:مم..م..م..د خو
دیانا:ممد چی ارسلان؟؟؟ترو خدا
بگو دیگه😭
ارسلان:ببین اون پسر مهربون دیگه نیس
ک بخواد ب معشوقه اش عشق بورزه
دیانا:چ..چچچ..یی(بریده بریده و صدایی ک میلرزه)
ارسلان:دیانا ممد فوت کرد😭😭😭😭💔😭
دیانا:ببین ارسلان الان میگم متین بیاد پیشتون
ک بتونید عسل و کنترل کنيد خب ولی ممد چیزیش نیس داری دروغ میگی شوخی میکنی😭
ارسلان:دروغم کجا بود اخه😭بب..ین..دی..ا
لگو متین بیاد آخه واقعا عجیبه واسم اون همه
جیغ ک عسل زد و گریه کرد اون کوالا رو بیدار نکرد بیدارش کن ن راستی ت ک نمیتونی بگو
نیکا بره بیدارش کنه مث گوساله خوابه
دیانا:بب..ب..اش..ه خدا..ف..ظ ارسلان زود
بیای پیشم
ارسلان:چشم خدا..فظ
✨️پایان مکالمه✨️
ارسلان:بچه ها متین الان میاد
عه کجایین🙄...رفتن پیش عسل و دارن
با عشوه گریه میکنن ولی گریه
هاشون واقعی بود
آبرو هر چی پسره بردن این دوتا گوساله
رفتم تو اتاق
عسل:ارسلان من ممدمو میخواممم
چرا ممد الان پیشم نیست(با گریه)
رضا:پیش ماعم نیست ارسلان 😭
محراب:رفیقمون چرا باید جوون مرگ بشه😭
ارسلان:بسه شما دوتا دیگه بسه
عسل من حالم خوب نیس دیگه جیغ
نزن گریه نکن ممد دیگه رفت باور کن رفته
عسل:آره تو راس میگی اون دیگه رفته
و دیگه نیس
حالا ک تو اینجور میگی پس
اون اگه رفته الان من باید بمونم و گریه نکنم
تو راس میگی اگه دیانا هم مرده بود تو همینجوری بودی خودت؟؟؟
ارسلان:خفه شو عسل در مورد دیانا این حرفو نزن(با داد)...بعد یکی زدم تو گوشش و رفتم
بیرون از بیمارستان
ماشینو برداشتم و رفتم ب سمت خونه
خیلی از حرف عسل عصبی شدم دلم میخواس
زود تر برم پیش دیانام دیانای خودم
✨️10 مین بعد✨️
رفتم سریع تو اتاق پیش دیام
نیکا:عِه سلام(هنگام پاک کردن اشک🙄)
پانیذ:سلام(با گریه)
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
بچه ها من مسافرتم نیستم چن روز 🫠
جبران میکنم❤️
عاشقتونم❤️❤️😘
۱۲.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.