[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ²⁰
لینو : من واقعا متاسفم ، خیلی حس بدیه
یونا : اره خیلی ( گریش شدید میشه ) خیلی بده ، من فکر کردم حداقل اون دوستم داره ، بهش اعتماد کرده بودم که دوستم و باهاش آشنا کردم
لینو : ترو خدا گریه نکن یونا ( نگران بهش نگاه می کنه )
یونا : ( همین جور که داشت بینیش رو بالا میکشید از گریه ) شما چرا انقدر با من راحت حرف می زنید
لینو : چون خوشم نمیاد با یکی که دوست میشم مثل غریبه ها کتابی حرف بزنم، لطفا تو ام هی به من نگو شما، بهم بگو لینو ، اسممو صدا کن ،میخوام از این به بعد با هم دوست باشیم .
یونا : باشه لینو ، ( اشکاشو پاک می کنه ) پس باهم دوست میشیم :)
لینو : ( ماشینو نگه می داره ) همینجاست خونت ؟
یونا: اره همینه، مرسی که منو رسوندی .
لینو : خواهش می کنم کاری نکردم ، شمارم و داشته باش ، دیگه دوستا شماره همو دارن درسته ؟😀
یونا : اره درسته 😂
...☆
( یونا از ماشین پیاده میشه و به سمت خونش میره ، لینو هم داره نگاهش می کنه تو ماشین تا بره داخل ، یهو میببنه که یه پسری اومده و داره با یونا حرف می زنه ، اولش دخالت نکرد ولی وقتی دید یونا داره سرش داد میزنه و گریه می کنه سریع از ماشین پیاده شد و رفت سمت یونا )
لینو : چی شده یونا ؟ این آقا مزاحمت شده؟
یونا: ن...نه چیزی نیست خودم حلش می کنم تو می تونی بری
پسره : به تو ربطی نداره برو پی کارت
لینو : ( به پسره نزدیک میشه ) حرف حسابت چیه به من بگو
پسره : هه ( پوزخند صدا دار )...مگه تو کی هستی که تو کار اون دخالت می کنی؟
لینو : من دوست پسرشم ، شما کی باشی که داری با دوست دختر من بحث می کنی
پسره : خفه شوو این دختر فقط یدونه دوست پسر داره اونم منم ( لینو رو هُل میده و میوفته رو زمین )
یونا : نخیر من با تو هیچ نسبتی ندارم
لینو: ( بلند میشه یقه پسره رو میگیره و میچسبونه به دیوار )
ببین همین الان گورتو از اینجا گم می کنی دیگه هم این دور و بر پیدات نشه
پسره : اگه نرم چی میشه؟
لینو : ( گلوشو بیشتر فشار میده ) میکشمت
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ²⁰
لینو : من واقعا متاسفم ، خیلی حس بدیه
یونا : اره خیلی ( گریش شدید میشه ) خیلی بده ، من فکر کردم حداقل اون دوستم داره ، بهش اعتماد کرده بودم که دوستم و باهاش آشنا کردم
لینو : ترو خدا گریه نکن یونا ( نگران بهش نگاه می کنه )
یونا : ( همین جور که داشت بینیش رو بالا میکشید از گریه ) شما چرا انقدر با من راحت حرف می زنید
لینو : چون خوشم نمیاد با یکی که دوست میشم مثل غریبه ها کتابی حرف بزنم، لطفا تو ام هی به من نگو شما، بهم بگو لینو ، اسممو صدا کن ،میخوام از این به بعد با هم دوست باشیم .
یونا : باشه لینو ، ( اشکاشو پاک می کنه ) پس باهم دوست میشیم :)
لینو : ( ماشینو نگه می داره ) همینجاست خونت ؟
یونا: اره همینه، مرسی که منو رسوندی .
لینو : خواهش می کنم کاری نکردم ، شمارم و داشته باش ، دیگه دوستا شماره همو دارن درسته ؟😀
یونا : اره درسته 😂
...☆
( یونا از ماشین پیاده میشه و به سمت خونش میره ، لینو هم داره نگاهش می کنه تو ماشین تا بره داخل ، یهو میببنه که یه پسری اومده و داره با یونا حرف می زنه ، اولش دخالت نکرد ولی وقتی دید یونا داره سرش داد میزنه و گریه می کنه سریع از ماشین پیاده شد و رفت سمت یونا )
لینو : چی شده یونا ؟ این آقا مزاحمت شده؟
یونا: ن...نه چیزی نیست خودم حلش می کنم تو می تونی بری
پسره : به تو ربطی نداره برو پی کارت
لینو : ( به پسره نزدیک میشه ) حرف حسابت چیه به من بگو
پسره : هه ( پوزخند صدا دار )...مگه تو کی هستی که تو کار اون دخالت می کنی؟
لینو : من دوست پسرشم ، شما کی باشی که داری با دوست دختر من بحث می کنی
پسره : خفه شوو این دختر فقط یدونه دوست پسر داره اونم منم ( لینو رو هُل میده و میوفته رو زمین )
یونا : نخیر من با تو هیچ نسبتی ندارم
لینو: ( بلند میشه یقه پسره رو میگیره و میچسبونه به دیوار )
ببین همین الان گورتو از اینجا گم می کنی دیگه هم این دور و بر پیدات نشه
پسره : اگه نرم چی میشه؟
لینو : ( گلوشو بیشتر فشار میده ) میکشمت
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۶.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.