[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ²²
( لینو رفت تو اتاق پیش یونا ، وقتی رفت تو ، یونا بیدار بود )
...☆
لینو : بهتری ؟
یونا : آ..آره ، واقعا ازت ممنونم که اونو رد کردی رفت و اینکه منو آوردی بیمارستان
لینو : تشکر لازم نیست ، دوستا که از هم تشکر نمی کنن 😊
یونا : میگم که تو نمیخوای جایی بری؟ اگه کاری داری نمیخواد به خاطر من کنسل کنی
لینو : نه کاری ندارم ، تورو برسونم خونه بعد میرم
یونا : نه لازم نیست من خودم میرم
لینو : ( حالت پوکر به بو یونا نگاه می کنه ، همین این😑 )
...☆
( لینو یونا رو میرسونه خونه و چون خیلی خسته شده بود میره خونه )
• شهر بازی •
هانا : واییی خیلی خوش گذشت ممنونم فلیکس
فلیکس : خواهشم می کنم خانم کوچولو
جنی :( چپ چپ به فلیکس نگاه می کنه )
هانا : عمه میگم داداشم چرا نیومد ؟ بهش رنگ بزنم ؟
جنی : نه عزیزم بهش زنگ زدم گفت میره خونه
هانا : عه چرا پس؟ اصلا بهش خوش نگذشت که
جنی : نمیدونم حتما کارش خیلی مهم بوده
تهیونگ : خب..الان ماهم میریم خونه؟
فلیکس : اره دیگه کم کم بریم
...☆
( همه رفتن خونه و دیدن که لینو تو اتاقی که تک نفرس خوابیده ، فلیکس هم از خستگی میره و تو یدونه از اتاقا می خوابه ، فقط هانا و جنی و تهیونگ بیدار بودن ، هانا هم میره تو اتاق )
جنی : ( رو به تهیونگ ) منم میرم بخوابم :) کاری با من نداری ؟
تهیونگ : نه راحت باشید
جنی : ( میره تو اتاقی که فلیکس خوابیده بود )
...☆
• ویو هانا •
( رفتم تو یکی از اتاقا ، ولی تختش دو نفره بود ، عیب نداره به جاش راحت تر می خوابم 😁، لباسمو عوض کردم و داشتم روتین پوستیمو انجام میدادم که دیدم یکی داره در میزنه )
...☆
هانا : کیه ؟
تهیونگ : منم ، میتونم بیام ( آروم )
هانا : همه خوابن ؟
تهیونگ : اره
هانا : بیا تو
تهیونگ : ( میاد تو و هانا رو از پشت بغل می کنه و از تو آیینه به هم نگاه می کنن ) امروز چطور بود ؟
هانا : ( با ذوق بر میگرده سمت تهیونگ ) وایی خیلی خوش گذشت خییلی ، تو چی؟
تهیونگ : خب من هر جایی با تو باشم انگار تو بهشتم
هانا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ²²
( لینو رفت تو اتاق پیش یونا ، وقتی رفت تو ، یونا بیدار بود )
...☆
لینو : بهتری ؟
یونا : آ..آره ، واقعا ازت ممنونم که اونو رد کردی رفت و اینکه منو آوردی بیمارستان
لینو : تشکر لازم نیست ، دوستا که از هم تشکر نمی کنن 😊
یونا : میگم که تو نمیخوای جایی بری؟ اگه کاری داری نمیخواد به خاطر من کنسل کنی
لینو : نه کاری ندارم ، تورو برسونم خونه بعد میرم
یونا : نه لازم نیست من خودم میرم
لینو : ( حالت پوکر به بو یونا نگاه می کنه ، همین این😑 )
...☆
( لینو یونا رو میرسونه خونه و چون خیلی خسته شده بود میره خونه )
• شهر بازی •
هانا : واییی خیلی خوش گذشت ممنونم فلیکس
فلیکس : خواهشم می کنم خانم کوچولو
جنی :( چپ چپ به فلیکس نگاه می کنه )
هانا : عمه میگم داداشم چرا نیومد ؟ بهش رنگ بزنم ؟
جنی : نه عزیزم بهش زنگ زدم گفت میره خونه
هانا : عه چرا پس؟ اصلا بهش خوش نگذشت که
جنی : نمیدونم حتما کارش خیلی مهم بوده
تهیونگ : خب..الان ماهم میریم خونه؟
فلیکس : اره دیگه کم کم بریم
...☆
( همه رفتن خونه و دیدن که لینو تو اتاقی که تک نفرس خوابیده ، فلیکس هم از خستگی میره و تو یدونه از اتاقا می خوابه ، فقط هانا و جنی و تهیونگ بیدار بودن ، هانا هم میره تو اتاق )
جنی : ( رو به تهیونگ ) منم میرم بخوابم :) کاری با من نداری ؟
تهیونگ : نه راحت باشید
جنی : ( میره تو اتاقی که فلیکس خوابیده بود )
...☆
• ویو هانا •
( رفتم تو یکی از اتاقا ، ولی تختش دو نفره بود ، عیب نداره به جاش راحت تر می خوابم 😁، لباسمو عوض کردم و داشتم روتین پوستیمو انجام میدادم که دیدم یکی داره در میزنه )
...☆
هانا : کیه ؟
تهیونگ : منم ، میتونم بیام ( آروم )
هانا : همه خوابن ؟
تهیونگ : اره
هانا : بیا تو
تهیونگ : ( میاد تو و هانا رو از پشت بغل می کنه و از تو آیینه به هم نگاه می کنن ) امروز چطور بود ؟
هانا : ( با ذوق بر میگرده سمت تهیونگ ) وایی خیلی خوش گذشت خییلی ، تو چی؟
تهیونگ : خب من هر جایی با تو باشم انگار تو بهشتم
هانا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۵.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.