[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁹
( ترن هوایی راه افتاد و به همشون خیلی خوش می گذشت، فلیکس انگار بزور سوار شده بود ، هانا هم همش تو بغل تهیونگ بود ، تو همین حال بودن که لینو سعی می کرد دختر کنارش رو خوشحال کنه چون اصلا بهش خوش نمی گذشت.)
...☆
لینو : میتونم اسمتونو بدونم ؟
دختره : اسمم یونا ، کیم یونا
لینو : خوشبختم یونا ، منم لینو ام . چرا تنهایی؟
یونا : اولش تنها نبودم ولی بعد تنها شدم
لینو : منظورت چیه که تنها نبودی ؟ با کسی اومدی؟
یونا : میشه بعدا توضیح بدم الان نمیشه تو این وضعیت( خنده زورکی می کنه )
لینو: باشه هر جور راحتی :)
...☆
( ترن هوایی خیلی این ور و اون ور میشد به خاط همون وسطاش یونا یه بار افتاد تو بغل لینو و چند دیقه به هم خیره شده بودن ، تموم شد و همه پیاده شدن.، وقتی یونا داشت پیاده میشد پاش گیر کرد و داشت میوفتاد ولی لینو زود دستش و میگیره و نمیذاره )
...☆
یونا : ببخشید من یکم حالم خوب نیست دیگه کم کم میرم
لینو : تنها میری؟
یونا : بله
لینو : اگه میشه یکم صبر کن همینجا من زود میام
...☆
( میره پیش بقیه )
لینو : ( روبه فلیکس ) بی زحمت تو با بچه ها برو بقیه ی وسایل هم امتحان کنید من یه کاری برام پیش اومده زود برمیگردم
هانا : داداشی کجا میری ؟ چیزی شده؟
لینو : نه عزیزم زود میام تو برو خوش بگذرون
هانا : باشه ولی زود بیا ( لوس )
لینو : باشه ( لبخند )
( لینو به زور یونا رو راضی می کنه که باهم برن و یونا هم تنها نباشه ، بینشون سکوت بود تا لینو شروع کرد به حرف زدن )
...☆
• تو ماشین •
لینو : میتونم یه سوالی ازت بپرسم؟
یونا : بله راحت باشید
لینو : چرا تنها بودی ؟
یونا : ( سرشو می ندازه پایین ) اولش تنها نبودم ، با دوستم و دوست پسرم اومده بودم ولی اونا به من خیانت کردن و دوتایی منو تنها گذاشتن اونجا تا بتونن با هم باشن ، اون دوست بی معرفت منو بگو چقدر براش ارزش قائل بودم ( گریش گرفت )
لینو :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ¹⁹
( ترن هوایی راه افتاد و به همشون خیلی خوش می گذشت، فلیکس انگار بزور سوار شده بود ، هانا هم همش تو بغل تهیونگ بود ، تو همین حال بودن که لینو سعی می کرد دختر کنارش رو خوشحال کنه چون اصلا بهش خوش نمی گذشت.)
...☆
لینو : میتونم اسمتونو بدونم ؟
دختره : اسمم یونا ، کیم یونا
لینو : خوشبختم یونا ، منم لینو ام . چرا تنهایی؟
یونا : اولش تنها نبودم ولی بعد تنها شدم
لینو : منظورت چیه که تنها نبودی ؟ با کسی اومدی؟
یونا : میشه بعدا توضیح بدم الان نمیشه تو این وضعیت( خنده زورکی می کنه )
لینو: باشه هر جور راحتی :)
...☆
( ترن هوایی خیلی این ور و اون ور میشد به خاط همون وسطاش یونا یه بار افتاد تو بغل لینو و چند دیقه به هم خیره شده بودن ، تموم شد و همه پیاده شدن.، وقتی یونا داشت پیاده میشد پاش گیر کرد و داشت میوفتاد ولی لینو زود دستش و میگیره و نمیذاره )
...☆
یونا : ببخشید من یکم حالم خوب نیست دیگه کم کم میرم
لینو : تنها میری؟
یونا : بله
لینو : اگه میشه یکم صبر کن همینجا من زود میام
...☆
( میره پیش بقیه )
لینو : ( روبه فلیکس ) بی زحمت تو با بچه ها برو بقیه ی وسایل هم امتحان کنید من یه کاری برام پیش اومده زود برمیگردم
هانا : داداشی کجا میری ؟ چیزی شده؟
لینو : نه عزیزم زود میام تو برو خوش بگذرون
هانا : باشه ولی زود بیا ( لوس )
لینو : باشه ( لبخند )
( لینو به زور یونا رو راضی می کنه که باهم برن و یونا هم تنها نباشه ، بینشون سکوت بود تا لینو شروع کرد به حرف زدن )
...☆
• تو ماشین •
لینو : میتونم یه سوالی ازت بپرسم؟
یونا : بله راحت باشید
لینو : چرا تنها بودی ؟
یونا : ( سرشو می ندازه پایین ) اولش تنها نبودم ، با دوستم و دوست پسرم اومده بودم ولی اونا به من خیانت کردن و دوتایی منو تنها گذاشتن اونجا تا بتونن با هم باشن ، اون دوست بی معرفت منو بگو چقدر براش ارزش قائل بودم ( گریش گرفت )
لینو :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۴.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.