اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت63

ترسیده آب دهنمو قورت دادم و سرم و بالا آوردم و با دیدن جمال با تعجب بهش نگاه کردم!!!

چشماش و ریز کرد و گفت:

-تو....

دوباره فوری سرم و پایین انداختم که عماد اومد نزدیک ما و گفت:

-خب با اجازه اتون ما بریم دیگه!!!

عماد دستمو کشید و اومدیم بریم که جمال عصبی گفت:

-کجا؟!

بعد برگشت سمت آدمای خودشو به یکی اشاره کرد و گفت:

-اون عکس و بردار بیار!!!

چه خبر شده؟! چرا نگهمون داشتن باز؟! وای خدایا من دیگه توانشو ندارم...
اتفاق بدتری نیفته به فنا برم باز!!

همونطوری داشتم بهشون نگاه میکردم که عکس و براش آورد و دوتایی هی به عکس و هی به من نگاه میکردن و با سر تایید میکردن!!

بهت زده نگاهشون میکردم که جمال جلوتر اومد و گفت:

-اسمت آهویه؟!

اومدم جواب بدم که عماد گفت:

-نه خجسته اس...

جمال با اخم نگاهی به عماد کرد و گفت:

-از تو پرسیدم یابو؟!

دوباره چرخید سمت منو گفت:

-اسمت چیه؟!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت64متوجه ی نگاه های سنگین عماد رو خودم شدم...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت65وحشت زده نگاهش کردم که روبه یکی از آدما...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت62آهی کشیدم و هنوز وسطای راه بودیم که با ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت61دوباره قطره اشکی از گوشه ی چشمام سر خور...

ویو کوکسِرُم پر شده بود که جیمین با تأسف گفت=جئون خونشو کلا ...

زندگی نامعلوم

آن سوی آینه P 34به زنجیر ها نگاه کردم پاره شده بودن( ویو ا.ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط