ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت65
وحشت زده نگاهش کردم که روبه یکی از آدماش گفت:
-دختره رو با خودمون میبریم!!
خودشه...
عماد فورا جلوتر اومد و عصبی گفت:
-یعنی چی؟! خواهر منو کجا ببرید؟! مگه شهر هرته؟!
جمال یعقه ی لباس عماد و گرفت و به جلو هولش داد و گفت:
-یالا راتو بکش برو وگرنه میگم اینجا خونتو بریزن!!
ترسیده بودم خیلی زیاد نه از جمال و آدماش چون اونا آدمای سالار بودن و باهام کاری نداشتن ، از این میترسیدم که عماد بلایی سر مادرم بیاره!!!
با تشر گفتم:
+چی خودشه؟! کی خودشه؟! کجا میخوایید ببرید منو ها؟!
بی توجه دونفر اومدن سمتمو دستمو گرفتن و عمادم مثل این بیغیرت ها فقط نگاه میکرد و هیچکاری نمیکرد...
الکی برای نجاتم تقلا میکردم و داد میزدم اما از طرفی ام از خدام بود که منو با خودشون ببرن!!
داد بلندی زدم و با گریه ساختگی گفتم:
+منو کجا میبرید ها؟!
جمال با خنده گفت:
-یه جای خوب!!
دیگه چیزی نگفتم و این وسط فقط یه مشکل داشتم، اونم مادرم بود!!!
کاش میتونستم از اون خونه ی لعنتی نجاتش بدم!!
#پارت65
وحشت زده نگاهش کردم که روبه یکی از آدماش گفت:
-دختره رو با خودمون میبریم!!
خودشه...
عماد فورا جلوتر اومد و عصبی گفت:
-یعنی چی؟! خواهر منو کجا ببرید؟! مگه شهر هرته؟!
جمال یعقه ی لباس عماد و گرفت و به جلو هولش داد و گفت:
-یالا راتو بکش برو وگرنه میگم اینجا خونتو بریزن!!
ترسیده بودم خیلی زیاد نه از جمال و آدماش چون اونا آدمای سالار بودن و باهام کاری نداشتن ، از این میترسیدم که عماد بلایی سر مادرم بیاره!!!
با تشر گفتم:
+چی خودشه؟! کی خودشه؟! کجا میخوایید ببرید منو ها؟!
بی توجه دونفر اومدن سمتمو دستمو گرفتن و عمادم مثل این بیغیرت ها فقط نگاه میکرد و هیچکاری نمیکرد...
الکی برای نجاتم تقلا میکردم و داد میزدم اما از طرفی ام از خدام بود که منو با خودشون ببرن!!
داد بلندی زدم و با گریه ساختگی گفتم:
+منو کجا میبرید ها؟!
جمال با خنده گفت:
-یه جای خوب!!
دیگه چیزی نگفتم و این وسط فقط یه مشکل داشتم، اونم مادرم بود!!!
کاش میتونستم از اون خونه ی لعنتی نجاتش بدم!!
۱.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.