ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت51
مامان سری تکون داد که دیگه بدون اینکه چیزی بگم از خونه اومدم بیرون!!
انقدر حال روحیم بد بود که دیگه بدن درد و احساس نمیکردم و با گام های بلند راه میرفتم!!
در حیاط و باز کردم و اومدم تو کوچه و هنوز چند قدم جلوتر نرفته بودم که عربده ی عماد به گوشم رسید:
-هوی کجا کجا؟!
نباید صبر میکردم اگه وایمیسادم باز منو تو اتاق زندانی میکرد!!
باید از دستش فرار میکردم!!
الان نیاز داشتم که بیرون باشم تا یه هوایی به سر و کله م بخوره!!
-کی در اتاقتو باز کرد ها؟!
صدای عماد و میشنیدم که هر لحظه بهم نزدیک تر میشد...
دیگه منتظر نموندم و با همون بدن شل و ولم شروع کردم به دوییدن!!
صدای نعره هاشو میشنیدم که داشت صدام میکرد اما اهمیتی ندادم و به رام ادامه دادم...
عماد بخاطر اضافه وزنی که داشت نمیتونست بدویه و این یه پوئن مثبت بود واسم!!
وقتی مطمئن شدم دیگه دستش بهم نمیرسه آروم راه رفتم و نفس نفس زنان روی یه تخته سنگ نشستم تا حالم جا بیاد!!
نزدیک خونه ی رویا اینا بودم و انگار همین چند قدم برام سخت شده بود که راه برم!!
پس چطوری این همه راه و دوییدم؟!
پوفی کشیدم و با خودم گفتم: مهم نیست چقدر درد داشته باشی، چقدر برات سخت و غیر قابل تحمل باشه، تو همیشه برای فرار از دشمنت آماده ای!!
الانم همینطوری شده انگار، الان که مطمئنم دیگه دست عماد بهم نمیرسه مطمئن شدم که از دست دشمنم در امانم ، این چند متر راه برام سخت شده!!!
#پارت51
مامان سری تکون داد که دیگه بدون اینکه چیزی بگم از خونه اومدم بیرون!!
انقدر حال روحیم بد بود که دیگه بدن درد و احساس نمیکردم و با گام های بلند راه میرفتم!!
در حیاط و باز کردم و اومدم تو کوچه و هنوز چند قدم جلوتر نرفته بودم که عربده ی عماد به گوشم رسید:
-هوی کجا کجا؟!
نباید صبر میکردم اگه وایمیسادم باز منو تو اتاق زندانی میکرد!!
باید از دستش فرار میکردم!!
الان نیاز داشتم که بیرون باشم تا یه هوایی به سر و کله م بخوره!!
-کی در اتاقتو باز کرد ها؟!
صدای عماد و میشنیدم که هر لحظه بهم نزدیک تر میشد...
دیگه منتظر نموندم و با همون بدن شل و ولم شروع کردم به دوییدن!!
صدای نعره هاشو میشنیدم که داشت صدام میکرد اما اهمیتی ندادم و به رام ادامه دادم...
عماد بخاطر اضافه وزنی که داشت نمیتونست بدویه و این یه پوئن مثبت بود واسم!!
وقتی مطمئن شدم دیگه دستش بهم نمیرسه آروم راه رفتم و نفس نفس زنان روی یه تخته سنگ نشستم تا حالم جا بیاد!!
نزدیک خونه ی رویا اینا بودم و انگار همین چند قدم برام سخت شده بود که راه برم!!
پس چطوری این همه راه و دوییدم؟!
پوفی کشیدم و با خودم گفتم: مهم نیست چقدر درد داشته باشی، چقدر برات سخت و غیر قابل تحمل باشه، تو همیشه برای فرار از دشمنت آماده ای!!
الانم همینطوری شده انگار، الان که مطمئنم دیگه دست عماد بهم نمیرسه مطمئن شدم که از دست دشمنم در امانم ، این چند متر راه برام سخت شده!!!
۱.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.