ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت49
تو همین فکرا بودم که در باز شد و مامانم هراسون اومد سمتم...
با دست اشک صورتمو پاک کرد و گفت:
-الهی مادر واست بمیره!!!
الهی بمیرم تورو اینطوری نبینم دور سرت بگردم!!
مامان قربون صدقه ام میرفت و من بیشتر گریه ام میگرفت!!
دستشو گرفتم و بوسیدم و گفتم:
+خدا نکنه دورت بگردم!!!
با کمک مامان از جام بلند شدم ، انقدر بدنم درد میکرد که به زور قدم بر میداشتم!!
به در اتاق که رسیدیم خجسته رو به مامانم گفت:
-عماد خبر داره درو باز کردی؟! دختر ایکیبریتو آوردی بیرون؟!
با نفرت بهش نگاه کردم که مامان گفت:
-با جمشید حرف زدم، درجریانه!!!
خجسته پوزخندی زد و ابروهاش و بالا داد وگفت:
-آها...
حالا زود از جلوی چشمام گم شید!!
با دیدن دخترت میخوام بالا بیارم!!
همراه مامان به سمت حیاط رفتم تا کنار حوض صورتمو بشورم و یه هوایی ام بخورم!!!
مامات دستشو پر از آب کرد و شروع کرد به شستن صورتم!!!
چندتا مشت آب رو صورتم ریخت که هینی کشیدم و گفتم:
+بسه بسه!!!
مامان با دامنش صورتمو خشک کرد و گفت:
-بهتری مادر؟!
سری تکون دادم که بلند شد دستمو گرفت و گفت:
-خداروشکر، خب پاشو بریم داخل یه ذره غذا واست درست کردم بخور جون بگیری!!!
با شنیدن اسم غذا چشمام برقی زد و گفت:
+آخ جون بریم...
#پارت49
تو همین فکرا بودم که در باز شد و مامانم هراسون اومد سمتم...
با دست اشک صورتمو پاک کرد و گفت:
-الهی مادر واست بمیره!!!
الهی بمیرم تورو اینطوری نبینم دور سرت بگردم!!
مامان قربون صدقه ام میرفت و من بیشتر گریه ام میگرفت!!
دستشو گرفتم و بوسیدم و گفتم:
+خدا نکنه دورت بگردم!!!
با کمک مامان از جام بلند شدم ، انقدر بدنم درد میکرد که به زور قدم بر میداشتم!!
به در اتاق که رسیدیم خجسته رو به مامانم گفت:
-عماد خبر داره درو باز کردی؟! دختر ایکیبریتو آوردی بیرون؟!
با نفرت بهش نگاه کردم که مامان گفت:
-با جمشید حرف زدم، درجریانه!!!
خجسته پوزخندی زد و ابروهاش و بالا داد وگفت:
-آها...
حالا زود از جلوی چشمام گم شید!!
با دیدن دخترت میخوام بالا بیارم!!
همراه مامان به سمت حیاط رفتم تا کنار حوض صورتمو بشورم و یه هوایی ام بخورم!!!
مامات دستشو پر از آب کرد و شروع کرد به شستن صورتم!!!
چندتا مشت آب رو صورتم ریخت که هینی کشیدم و گفتم:
+بسه بسه!!!
مامان با دامنش صورتمو خشک کرد و گفت:
-بهتری مادر؟!
سری تکون دادم که بلند شد دستمو گرفت و گفت:
-خداروشکر، خب پاشو بریم داخل یه ذره غذا واست درست کردم بخور جون بگیری!!!
با شنیدن اسم غذا چشمام برقی زد و گفت:
+آخ جون بریم...
۱.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.