ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت52
به هر زحمتی بود از جام بلند شدم و خودمو به در رویا اینا رسوندم!!
رویا خیلی خانواده ی خوبی داشت و حقیقتا همیشه بهش حسودیم میشد ولی خب چی میشد کرد هرکی یه سرنوشتی داره…
آهی کشیدم و شروع کردم به در زدن…
یه چند دقیقه ای منتظر موندم اما کسی درو باز نکرد!!
دست بردم و دوباره شروع کردم به در زدن که وسطاش در باز شد و داداش رویا (رضا) درو باز کرد…
رضا از من خوشش می اومد و اینو از طرز نگاهش و لحن حرف زدنش که هر وقت منو میدید هول میکرد میشد فهمید!!!
لبخندی زدم و گفتم:
+سلام!!
یه جوری به قیافه ام نگاه میکرد و از خجالت رنگش قرمز شد و بعد از کلی من من کردن گفت:
-سلام آهو خانوم خوب هستید؟!
+ممنون خوبم،رویا هستش؟؟
اومدم جوابمو بده که با صدای خاله مریم (مادر رویا) حرفش قطع شد:
-رضا کیه مادر؟؟
رضا نیم نگاهی به من کرد و گفت:
-آهو خانوم هستن اومدن دنبال رویا!!
خاله مریم فوری خودشو به ما رسوند و با دیدن قیافه ام ترسیده گفت:
-آهو خاله خالت خوبه؟؟
صورتت چیشده؟؟
#پارت52
به هر زحمتی بود از جام بلند شدم و خودمو به در رویا اینا رسوندم!!
رویا خیلی خانواده ی خوبی داشت و حقیقتا همیشه بهش حسودیم میشد ولی خب چی میشد کرد هرکی یه سرنوشتی داره…
آهی کشیدم و شروع کردم به در زدن…
یه چند دقیقه ای منتظر موندم اما کسی درو باز نکرد!!
دست بردم و دوباره شروع کردم به در زدن که وسطاش در باز شد و داداش رویا (رضا) درو باز کرد…
رضا از من خوشش می اومد و اینو از طرز نگاهش و لحن حرف زدنش که هر وقت منو میدید هول میکرد میشد فهمید!!!
لبخندی زدم و گفتم:
+سلام!!
یه جوری به قیافه ام نگاه میکرد و از خجالت رنگش قرمز شد و بعد از کلی من من کردن گفت:
-سلام آهو خانوم خوب هستید؟!
+ممنون خوبم،رویا هستش؟؟
اومدم جوابمو بده که با صدای خاله مریم (مادر رویا) حرفش قطع شد:
-رضا کیه مادر؟؟
رضا نیم نگاهی به من کرد و گفت:
-آهو خانوم هستن اومدن دنبال رویا!!
خاله مریم فوری خودشو به ما رسوند و با دیدن قیافه ام ترسیده گفت:
-آهو خاله خالت خوبه؟؟
صورتت چیشده؟؟
۱.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.