BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part7_2
..- به به تهیونگ!
تهیونگ- سلام رفیقم!
خیلی با هم صمیمی بودن، جسابی هم دیگه رو بغل کردن.[خب یعنی اینا با هم رفیق صمیمی ان؟ اره دیگه احمق، اگه اینطور نبود اینقدر با هم صمیمی نبودن]
..- چیشده یادی از ما کردی؟!
تهیونگ- هیچی بابا، رفتم که گوهر و اوردم
[منظورش من بودم؟! اووووو! به تو میگه گوههههر(خنده خوشحالی)]
..- تهیونگ، برگشتی؟
یک نفر دیگه از اونطرف ظاهر شد. اینطور که به نظر میرسه مقام بالایی داره. خب،، اینم درست مثل تهیونگ و رفیقش بود. آدم جذاب و خوش هیکلی بود. اما از چهرش معلوم بود که یک مرد بسیار بسیار سرد و بی روح..
تهیونگ به صورت سلام پاشو به هم کوبید
تهیونگ- بله سرهنگ مین
[اوووو سرههههنگ! مقامش بالاس! یعنی اینا هم برای خودشون یک زندگی دارن(خنده تمسخر)
حس کردم بلند خندیدم و هرکس که اونجا بود صدای من و شنید. اما اون سرهنگ مین که تهیونگ گفت، هیچ عکس العملی نشون نداد، فقط دور و بریای تهیونگ بهم برگشتن.[گفتم که یک آدم سردیه!]
سریع خنده مو جمع کردم و حالت عادی به خودم گرفتم.
سرهنگ- اون دختره رو اوردی؟
تهیونگ- بله قربان. اینجاست
و به من اشاره کرد. سرهنگمین بهم نزدیک شد. داشتم می*ریدم به خودم. خیلی بد نگاه میکرد[یا ابولفضل! به دادم برسین!]
انگار داشت کلم و زیر و رو میکرد. یک لحظه حس کردم من و برای شب میخواد!![واااای بس کن دیگه مین!]
سرهنگ- اوم. خوبه. ببرش خونه خودت فردا بیارش. الان دیر وقته.
تهیونگ- چشم قربان.
با غرور و اُبهت برگشت تا بره.
وقتی که رفت نفس حبس کردم و با شدت بیرون دادم
من- هوفففففف، این دیگه کی بود!
(شیطنت)..- چیشد!؟ ترسیدی؟
من- نه بابا، فقط مشکلم اینجاس که چرا اینطوری نگاه میکنه!
تهیونگ- چیزی نیست اون همونطوریه، طرز نگاهش همونجوریه. قصدی نداره ها!
من- اوم باش
..- راستی، میخوای اسم من و بدونی؟
من- او اره، وقتی رفیق صمیم تهیونگ باشی، و من قراره امشب و... صبر کن ببینم!! من باید امشب خونه تو بخوابببببم!!!!!؟؟؟
(شیطنت)تهیونگ- اره! چرا که نه!
(شیطنت)..- قهقهقهقهقهقهقهقهقهه
من- م*ررررررض! نچسب!
خب، نمیخوای اسم تو بگی؟
..- قهقه.. چرا قهقه ...الان میگم...
(دلخور)من- اصلا ولش کن. مهم نیست. بریم تهیونگ
(شیطنت)..- نه مثل اینکه دوست داری سریع بری خونش!
من- (ناراحت عصبانی دلخور)
..- باشه باشه خودتو لوس نکن. یکلحظه واستا
(جدی)تهیونگ- واستا دو دقیقه!
(شدت حرف زدن)من- هّاّ؟ چّیّهّ؟
..- من معذرت میخوام. اسم من جیمین.
(سرد)من- اوم. خوشبختم. منم یوشی ام
جیمین- (لبخند)
تهیونگ دستم و گرفت و با جیمین خداحافظی کرد
#Part7_2
..- به به تهیونگ!
تهیونگ- سلام رفیقم!
خیلی با هم صمیمی بودن، جسابی هم دیگه رو بغل کردن.[خب یعنی اینا با هم رفیق صمیمی ان؟ اره دیگه احمق، اگه اینطور نبود اینقدر با هم صمیمی نبودن]
..- چیشده یادی از ما کردی؟!
تهیونگ- هیچی بابا، رفتم که گوهر و اوردم
[منظورش من بودم؟! اووووو! به تو میگه گوههههر(خنده خوشحالی)]
..- تهیونگ، برگشتی؟
یک نفر دیگه از اونطرف ظاهر شد. اینطور که به نظر میرسه مقام بالایی داره. خب،، اینم درست مثل تهیونگ و رفیقش بود. آدم جذاب و خوش هیکلی بود. اما از چهرش معلوم بود که یک مرد بسیار بسیار سرد و بی روح..
تهیونگ به صورت سلام پاشو به هم کوبید
تهیونگ- بله سرهنگ مین
[اوووو سرههههنگ! مقامش بالاس! یعنی اینا هم برای خودشون یک زندگی دارن(خنده تمسخر)
حس کردم بلند خندیدم و هرکس که اونجا بود صدای من و شنید. اما اون سرهنگ مین که تهیونگ گفت، هیچ عکس العملی نشون نداد، فقط دور و بریای تهیونگ بهم برگشتن.[گفتم که یک آدم سردیه!]
سریع خنده مو جمع کردم و حالت عادی به خودم گرفتم.
سرهنگ- اون دختره رو اوردی؟
تهیونگ- بله قربان. اینجاست
و به من اشاره کرد. سرهنگمین بهم نزدیک شد. داشتم می*ریدم به خودم. خیلی بد نگاه میکرد[یا ابولفضل! به دادم برسین!]
انگار داشت کلم و زیر و رو میکرد. یک لحظه حس کردم من و برای شب میخواد!![واااای بس کن دیگه مین!]
سرهنگ- اوم. خوبه. ببرش خونه خودت فردا بیارش. الان دیر وقته.
تهیونگ- چشم قربان.
با غرور و اُبهت برگشت تا بره.
وقتی که رفت نفس حبس کردم و با شدت بیرون دادم
من- هوفففففف، این دیگه کی بود!
(شیطنت)..- چیشد!؟ ترسیدی؟
من- نه بابا، فقط مشکلم اینجاس که چرا اینطوری نگاه میکنه!
تهیونگ- چیزی نیست اون همونطوریه، طرز نگاهش همونجوریه. قصدی نداره ها!
من- اوم باش
..- راستی، میخوای اسم من و بدونی؟
من- او اره، وقتی رفیق صمیم تهیونگ باشی، و من قراره امشب و... صبر کن ببینم!! من باید امشب خونه تو بخوابببببم!!!!!؟؟؟
(شیطنت)تهیونگ- اره! چرا که نه!
(شیطنت)..- قهقهقهقهقهقهقهقهقهه
من- م*ررررررض! نچسب!
خب، نمیخوای اسم تو بگی؟
..- قهقه.. چرا قهقه ...الان میگم...
(دلخور)من- اصلا ولش کن. مهم نیست. بریم تهیونگ
(شیطنت)..- نه مثل اینکه دوست داری سریع بری خونش!
من- (ناراحت عصبانی دلخور)
..- باشه باشه خودتو لوس نکن. یکلحظه واستا
(جدی)تهیونگ- واستا دو دقیقه!
(شدت حرف زدن)من- هّاّ؟ چّیّهّ؟
..- من معذرت میخوام. اسم من جیمین.
(سرد)من- اوم. خوشبختم. منم یوشی ام
جیمین- (لبخند)
تهیونگ دستم و گرفت و با جیمین خداحافظی کرد
- ۲.۱k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط