BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part7
تهیونگ- بیا
به سرعت رفتم و دستش و گرفتم. مثل یک غار باریک بود. یک غار که فقط من و تهیونگ میتونستیم رد بشیم.
من- هی پسر، اینجا کجاست!؟
تهیونگ- درب ورودی ما به دنیای خونآشام ها
[یعنی واقعا داشتم وارد دنیای خونآشام ها میشدم؟ اما واقعا چرا!؟]
(متعجب)من- اما چرا من و داری میاری اینجا؟!
تهیونگ- صبر کن خودت میفهمی
دستم و از بین دستاش چنگ زدم. داشت دلخورم میکرد. من خودمو به دست یک خونآشام، به کسی که اصلا نمیشناسم سپردم و معلوم نیست قراره چه اتفاقی برام بیوفته.
همونجا ایستادم
(عصبانی)من- چرا واقعیت و بهم نمیگی؟هان؟ میترسی ازت فرار کنم؟ خوبه من خودمو الکی الکی به تو سپردم، اونوقت اجازه این و ندارم بدونم کجا میخوام برم؟!
تهیونگ- هی دختر، حواست باشه که من هرزه نیستم. خیلی هم حواسم هست دارم چیکار میکنم. درضمن این موضوعی که چرا تو رو اوردم، خیلی طولانیه.. تو بیا، خودت میفهمی
و به راهش ادامه داد.
به پشت سرم نگاه کردم. خیلی راه رفته بودیم، اما انگار کمرم به دیوار چسبیده بود.[یعنی هرچقدر میریم جلو، دیوار هم با ما میاد جلو!؟؟ اره، اینطور بنظر میرسه! پس،، هیچ راه خروجی نیست]
باید دنبال تهیونگ میرفتم، این تنها راه برای من بود.
..
بالاخره از اون غار تاریک خارج شدیم. اینجا یک دنیای دیگه بود. دنیای خیلی قشنگ پر از خونآشام...
دهنم باز مونده بود به اطرافم. اینجا همه خونآشامن و فقط من انسانم!
خودمو به تهیونگ نزدیک تر کردم و بازو شو دور دستام حلقه کردم.
نگاه شیطنتی مهمونم کرد، بهش زیر چشی خیره شدم
من- چیه؟
(پوزخند)تهیونگ- هیچی!
فهمیدم بخاطر گرفتن دستش بود، اما بی توجه شدم. الان فقط موقعیتم مهم بود، اینکه ممکنه تا چند ثانیه دیگه همینجا بمیرم.
[هوفففففففف، نترس، تو الان بهترین موقعیت رو گیر اوردی! بدست اوردن خونآشام ها]
تهیونگ- نترس، تا وقتی خونی نشی.. کسی بهت کاری نداره
من- خب اگه پریود شدم چی!؟؟
تهیونگ- پریود میشی!!؟
من- خوبه ۱۸ سالمه!
تهیونگ- اوه راست میگی! خب برات قرص میگیرم
(فریاد)من- چییی!؟ تو خیلی غلط میکنیییی! مگه از خونم سیر شدم!
تهیونگ- باشه باشه، ولی ما بهت نیاز داریم. خواهش میکنم.
من- این اجازه رو نمیدم. حاضرم بمیرم ولی هیچوقت همچین کاری نکنم.
تهیونگ- باشه، امیدوارم یک راه حلی براش پیدا کنیم.
(تمسخر، کوچک شمردن مخاطب)من- ته!
..
به یک محله رسیدیم.[مثل اینکه اینجا پاسگاه س..]
تهیونگ من و از خودش جدا کرد.[وا! چراااا!]
#Part7
تهیونگ- بیا
به سرعت رفتم و دستش و گرفتم. مثل یک غار باریک بود. یک غار که فقط من و تهیونگ میتونستیم رد بشیم.
من- هی پسر، اینجا کجاست!؟
تهیونگ- درب ورودی ما به دنیای خونآشام ها
[یعنی واقعا داشتم وارد دنیای خونآشام ها میشدم؟ اما واقعا چرا!؟]
(متعجب)من- اما چرا من و داری میاری اینجا؟!
تهیونگ- صبر کن خودت میفهمی
دستم و از بین دستاش چنگ زدم. داشت دلخورم میکرد. من خودمو به دست یک خونآشام، به کسی که اصلا نمیشناسم سپردم و معلوم نیست قراره چه اتفاقی برام بیوفته.
همونجا ایستادم
(عصبانی)من- چرا واقعیت و بهم نمیگی؟هان؟ میترسی ازت فرار کنم؟ خوبه من خودمو الکی الکی به تو سپردم، اونوقت اجازه این و ندارم بدونم کجا میخوام برم؟!
تهیونگ- هی دختر، حواست باشه که من هرزه نیستم. خیلی هم حواسم هست دارم چیکار میکنم. درضمن این موضوعی که چرا تو رو اوردم، خیلی طولانیه.. تو بیا، خودت میفهمی
و به راهش ادامه داد.
به پشت سرم نگاه کردم. خیلی راه رفته بودیم، اما انگار کمرم به دیوار چسبیده بود.[یعنی هرچقدر میریم جلو، دیوار هم با ما میاد جلو!؟؟ اره، اینطور بنظر میرسه! پس،، هیچ راه خروجی نیست]
باید دنبال تهیونگ میرفتم، این تنها راه برای من بود.
..
بالاخره از اون غار تاریک خارج شدیم. اینجا یک دنیای دیگه بود. دنیای خیلی قشنگ پر از خونآشام...
دهنم باز مونده بود به اطرافم. اینجا همه خونآشامن و فقط من انسانم!
خودمو به تهیونگ نزدیک تر کردم و بازو شو دور دستام حلقه کردم.
نگاه شیطنتی مهمونم کرد، بهش زیر چشی خیره شدم
من- چیه؟
(پوزخند)تهیونگ- هیچی!
فهمیدم بخاطر گرفتن دستش بود، اما بی توجه شدم. الان فقط موقعیتم مهم بود، اینکه ممکنه تا چند ثانیه دیگه همینجا بمیرم.
[هوفففففففف، نترس، تو الان بهترین موقعیت رو گیر اوردی! بدست اوردن خونآشام ها]
تهیونگ- نترس، تا وقتی خونی نشی.. کسی بهت کاری نداره
من- خب اگه پریود شدم چی!؟؟
تهیونگ- پریود میشی!!؟
من- خوبه ۱۸ سالمه!
تهیونگ- اوه راست میگی! خب برات قرص میگیرم
(فریاد)من- چییی!؟ تو خیلی غلط میکنیییی! مگه از خونم سیر شدم!
تهیونگ- باشه باشه، ولی ما بهت نیاز داریم. خواهش میکنم.
من- این اجازه رو نمیدم. حاضرم بمیرم ولی هیچوقت همچین کاری نکنم.
تهیونگ- باشه، امیدوارم یک راه حلی براش پیدا کنیم.
(تمسخر، کوچک شمردن مخاطب)من- ته!
..
به یک محله رسیدیم.[مثل اینکه اینجا پاسگاه س..]
تهیونگ من و از خودش جدا کرد.[وا! چراااا!]
- ۲.۱k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط