بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت بیست و سوم ...
___
ویو ا.ت
ویسکی رو از گارسون گرفتم و یه قلوپ خوردم ...خواستم باز هم سر بکشم که شیشه ویسکی از دستم و کشیده شد و افتاد روی زمین و شکست ...
سرم رو بالا گرفتم ... با چهره جیمین مواجه شدم
ات:تو اینجا چیکار میکنی ؟!
_تو اومدی تو کلاب من ...بچه ی من تو شکمته ...بعد داری ویسکی کوفت میکنییی؟!...(جمله آخر رو با داد گفت)...
ات:این بچه هر دومون هست جیمین...جوری رفتار نکن که انگار مقصر فقط منم ...انگار من بودم که به جای اینکه جلوی جونگکوک از من دفاع کنی با گفتن کلمه ببخشید رفتی ...
_من اینکار رو به خاطر جفتمون کردم
ات:هه ...جفتمون ؟!...آقای پارک جیمین نه من و نه این بچه دنبال همچین مردی نیستیم ...تو اگر جرعت داشتی جلوی جونگکوک رو میگرفتی ...
جیمین که دیگه کاسه صبرش لبریز شده بود لب زد
_آره ...درسته جلوی جونگکوک رو نگرفتم چون تو برام هیچی نبودی جز یه دختری که نیا،،،زم رو برطرف میکردی ...جلوی جونگکوک واینستادم چون اصلا نه تو برام مهم بودی نه اون بچه ...حالا گمشو برو بیرون تا نگفتم با کتک بندازنت بیرون که اون بچه لعنتی س,،،ق،،،ط بشه ...
ا.ت ناباورانه بلند شد ...
ات: از تو همچین توقعی نداشتم جیمین
کیفش رو گرفت و از کلاب زد بیرون یه تاکسی گرفت و سمت خونه حرکت کرد بعد از نیم ساعت رسید از ماشین پیاده شد و وارد خونه شد جونگکوکی رو دید که رو مبل لش کرده ...
#ساعت دوازدهه کجا بودی ؟!
@ته؛جونگکوک ولش کن ...
#نشنیدی ؟؟...کجا بودی؟؟
ات: میخوای به آرزوت برسی نه ؟؟
#چی میگی؟!
ات؛برای فردا نوبت دکتر بگیر...این بچه رو نمیخوام ...
از پله ها بالا رفت و لباسش رو عوض کرد روی تخت دراز کشید
@کوک حالش بده برو پیشش...
#نه ...من الان عصبانیم ...میترسم یه چی بهش بگم ناراحت بشه ...میری پیشش؟!
@آره
تهیونگ بلند شد و سمت اتاق ا.ت رفت بعد از در زدن وارد شد که ...
ات:بله ؟!
@ا.ت خوبی ؟!
ات:نه خوب نیستم ...
@چیشده ا.ت. هومم؟!
ات:امروز ...جیمین رو دیدم ...
@چی؟!
ات:بهم حرف هایی زد که ازش توقع نداشتم ...فکر میکردم هرکس پشتم رو خالی کنه اون همیشه پشتم هست چون اون من رو از دست پدرم ، قلدر های مدرسه و زورگیر های خیابانی نجات داد ولی...اون امروز گفت ...(به گریه افتاد) جونگکوک راست میگفت ته ...من ،من خیلی احمق و ساده لوح هستم
@گریه نکن ...بیا،بیا بغلم عزیزم
تهیونگ رو بغل کرد ...
ات:این بچه ...نمیخوام بکشمش ولی ...نمیتونمم نگهش دارم
ادامه کامنت حتما بخونیددد
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMINfake
پارت بیست و سوم ...
___
ویو ا.ت
ویسکی رو از گارسون گرفتم و یه قلوپ خوردم ...خواستم باز هم سر بکشم که شیشه ویسکی از دستم و کشیده شد و افتاد روی زمین و شکست ...
سرم رو بالا گرفتم ... با چهره جیمین مواجه شدم
ات:تو اینجا چیکار میکنی ؟!
_تو اومدی تو کلاب من ...بچه ی من تو شکمته ...بعد داری ویسکی کوفت میکنییی؟!...(جمله آخر رو با داد گفت)...
ات:این بچه هر دومون هست جیمین...جوری رفتار نکن که انگار مقصر فقط منم ...انگار من بودم که به جای اینکه جلوی جونگکوک از من دفاع کنی با گفتن کلمه ببخشید رفتی ...
_من اینکار رو به خاطر جفتمون کردم
ات:هه ...جفتمون ؟!...آقای پارک جیمین نه من و نه این بچه دنبال همچین مردی نیستیم ...تو اگر جرعت داشتی جلوی جونگکوک رو میگرفتی ...
جیمین که دیگه کاسه صبرش لبریز شده بود لب زد
_آره ...درسته جلوی جونگکوک رو نگرفتم چون تو برام هیچی نبودی جز یه دختری که نیا،،،زم رو برطرف میکردی ...جلوی جونگکوک واینستادم چون اصلا نه تو برام مهم بودی نه اون بچه ...حالا گمشو برو بیرون تا نگفتم با کتک بندازنت بیرون که اون بچه لعنتی س,،،ق،،،ط بشه ...
ا.ت ناباورانه بلند شد ...
ات: از تو همچین توقعی نداشتم جیمین
کیفش رو گرفت و از کلاب زد بیرون یه تاکسی گرفت و سمت خونه حرکت کرد بعد از نیم ساعت رسید از ماشین پیاده شد و وارد خونه شد جونگکوکی رو دید که رو مبل لش کرده ...
#ساعت دوازدهه کجا بودی ؟!
@ته؛جونگکوک ولش کن ...
#نشنیدی ؟؟...کجا بودی؟؟
ات: میخوای به آرزوت برسی نه ؟؟
#چی میگی؟!
ات؛برای فردا نوبت دکتر بگیر...این بچه رو نمیخوام ...
از پله ها بالا رفت و لباسش رو عوض کرد روی تخت دراز کشید
@کوک حالش بده برو پیشش...
#نه ...من الان عصبانیم ...میترسم یه چی بهش بگم ناراحت بشه ...میری پیشش؟!
@آره
تهیونگ بلند شد و سمت اتاق ا.ت رفت بعد از در زدن وارد شد که ...
ات:بله ؟!
@ا.ت خوبی ؟!
ات:نه خوب نیستم ...
@چیشده ا.ت. هومم؟!
ات:امروز ...جیمین رو دیدم ...
@چی؟!
ات:بهم حرف هایی زد که ازش توقع نداشتم ...فکر میکردم هرکس پشتم رو خالی کنه اون همیشه پشتم هست چون اون من رو از دست پدرم ، قلدر های مدرسه و زورگیر های خیابانی نجات داد ولی...اون امروز گفت ...(به گریه افتاد) جونگکوک راست میگفت ته ...من ،من خیلی احمق و ساده لوح هستم
@گریه نکن ...بیا،بیا بغلم عزیزم
تهیونگ رو بغل کرد ...
ات:این بچه ...نمیخوام بکشمش ولی ...نمیتونمم نگهش دارم
ادامه کامنت حتما بخونیددد
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMINfake
۱۸.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.