بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت بیست و دوم
_________
ویو کوک
روی تخت دراز کشید...عصابش از همه چیز خورد بود ...اون جیمین لعنتی گند زد به همه چی ...برای گوشیش پیام اومد ...صفحه رو باز کرد که با پیام تهیونگ مواجه شد
@هی کوک من دارم میام سئول خب ؟!...
#نمیخواد ته ...
@یعنی چی نمیخواد ؟!...من نمیتونم اینجا بمونم وقتی که تو و ا.ت تو اون وضعیت هستید میام ...شاید بتونم حال ا.ت رو بهتر کنم
#باشه ممنون
گوشیش رو خاموش کرد و روی میز کنارش گذاشت که دوباره پیام اومد.
#خدایا...
صفحه گوشیش رو روشن کرد پیام از طرف •جیمینی هیونگ• بود ...
نمیخواست بخوانه ولی چون اسم ا.ت داخلش بود پیام رو باز کرد
_فکر نکن جلوی ا.ت اونجوری رفتار کردی ولتون میکنم ...ا.ت مال منه ...اون بچه هم همینطور خودم میدونم با اون دونفر چیکار کنم نه تو ...حواست به اطرافت باشه
به اخر پیام رسید پوفی از روی کلافگی کرد و گوشی رو روی میز پرت کرد ...
پتو رو روی خودش کشید و اما مگه خوابش میبرد ؟!...از اتاق بیرون اومد و سمت کاناپه داخل هال رفت و نشست
پرش زمانی به فردا صبح ویو ا.ت
با صدای حرف زدن های دو نفر از خواب بلند شد بعد از انجام کار های لازم پایین رفت با یه پسر مواجه شد قیافش براش آشنا بود ...که با حرف های کوک متوجه شد کیه !
#ا.ت این تهیونگه ...کیم تهیونگ اگر یادت باشه وقتی پونزده سالت بود
میآمد پیش من و باهم وقت میگذرونیدم ...
ات:کیم تهیونگ ....
به فکر فرو رفت ...حالا فهمید این پسر کیه ...اون علاوه بر دوست صمیمی جونگکوک بودن تو اون زمان دوست صمیمی ا.ت هم بود ...همون کسی که ا.ت وقتی پونزده سالش بود عاشقش شده بود ....اون عاشق کیم تهیونگی شده بود که بعد از ده سال داشت میدیدش ...ولی فکر کنم الان دیگه بهش علاقه نداشته باشه براش مثل همون یه دوست صمیمی میبود ...
@ا.ت چی شد ؟!خوبی؟!
ات:ها...آره آره خوبم ...تهیونگ خیلی وقته ندیده بودمت ...
@منم ...
#بسه ...بیاید صبحانه بخورید ...ا.ت بیا
سمت میز رفت و نشست ...جونگکوک اونجوری که قبلاً باهاش رفتار میکرد باهاش رفتار نمیکرد ...
دو روز همینجوری گذشت و خبری از جیمین نبود ...دیگه نه زنگی به ات میزد و نه پیامی میداد ...شاید ا.ت خیلی ناراحت بود که چرا جیمین اینقدر بی معرفت بود ولی....که داشت تو فکر جونگکوکی رو میخواند که کافی بود جیمین رو از نزدیک ببینه تا بکشتش ...تو این دو،سه روز جیمین کلی پیام برای جونگکوک فرستاده بود که همه رو مخ جونگکوک بود
ا.ت سمت کوک رفت
ات:جونگکوک میخوام برم بیرون
#نمیشه...
ات:چرا اونوقت؟!
#چون من بهت میگم
ات:تو نمیتونی برای من تعیین تکلیف کنی جونگکوک
#خفه شو ...برو تو اتاقت
ات:من میرم بیرون به تو هیچ ربطی نداره
ادامه کامنت !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JIMIN
پارت بیست و دوم
_________
ویو کوک
روی تخت دراز کشید...عصابش از همه چیز خورد بود ...اون جیمین لعنتی گند زد به همه چی ...برای گوشیش پیام اومد ...صفحه رو باز کرد که با پیام تهیونگ مواجه شد
@هی کوک من دارم میام سئول خب ؟!...
#نمیخواد ته ...
@یعنی چی نمیخواد ؟!...من نمیتونم اینجا بمونم وقتی که تو و ا.ت تو اون وضعیت هستید میام ...شاید بتونم حال ا.ت رو بهتر کنم
#باشه ممنون
گوشیش رو خاموش کرد و روی میز کنارش گذاشت که دوباره پیام اومد.
#خدایا...
صفحه گوشیش رو روشن کرد پیام از طرف •جیمینی هیونگ• بود ...
نمیخواست بخوانه ولی چون اسم ا.ت داخلش بود پیام رو باز کرد
_فکر نکن جلوی ا.ت اونجوری رفتار کردی ولتون میکنم ...ا.ت مال منه ...اون بچه هم همینطور خودم میدونم با اون دونفر چیکار کنم نه تو ...حواست به اطرافت باشه
به اخر پیام رسید پوفی از روی کلافگی کرد و گوشی رو روی میز پرت کرد ...
پتو رو روی خودش کشید و اما مگه خوابش میبرد ؟!...از اتاق بیرون اومد و سمت کاناپه داخل هال رفت و نشست
پرش زمانی به فردا صبح ویو ا.ت
با صدای حرف زدن های دو نفر از خواب بلند شد بعد از انجام کار های لازم پایین رفت با یه پسر مواجه شد قیافش براش آشنا بود ...که با حرف های کوک متوجه شد کیه !
#ا.ت این تهیونگه ...کیم تهیونگ اگر یادت باشه وقتی پونزده سالت بود
میآمد پیش من و باهم وقت میگذرونیدم ...
ات:کیم تهیونگ ....
به فکر فرو رفت ...حالا فهمید این پسر کیه ...اون علاوه بر دوست صمیمی جونگکوک بودن تو اون زمان دوست صمیمی ا.ت هم بود ...همون کسی که ا.ت وقتی پونزده سالش بود عاشقش شده بود ....اون عاشق کیم تهیونگی شده بود که بعد از ده سال داشت میدیدش ...ولی فکر کنم الان دیگه بهش علاقه نداشته باشه براش مثل همون یه دوست صمیمی میبود ...
@ا.ت چی شد ؟!خوبی؟!
ات:ها...آره آره خوبم ...تهیونگ خیلی وقته ندیده بودمت ...
@منم ...
#بسه ...بیاید صبحانه بخورید ...ا.ت بیا
سمت میز رفت و نشست ...جونگکوک اونجوری که قبلاً باهاش رفتار میکرد باهاش رفتار نمیکرد ...
دو روز همینجوری گذشت و خبری از جیمین نبود ...دیگه نه زنگی به ات میزد و نه پیامی میداد ...شاید ا.ت خیلی ناراحت بود که چرا جیمین اینقدر بی معرفت بود ولی....که داشت تو فکر جونگکوکی رو میخواند که کافی بود جیمین رو از نزدیک ببینه تا بکشتش ...تو این دو،سه روز جیمین کلی پیام برای جونگکوک فرستاده بود که همه رو مخ جونگکوک بود
ا.ت سمت کوک رفت
ات:جونگکوک میخوام برم بیرون
#نمیشه...
ات:چرا اونوقت؟!
#چون من بهت میگم
ات:تو نمیتونی برای من تعیین تکلیف کنی جونگکوک
#خفه شو ...برو تو اتاقت
ات:من میرم بیرون به تو هیچ ربطی نداره
ادامه کامنت !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JIMIN
۱۴.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.