بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت بیست و پنجم
_______
ویو ا.ت
همینجوری تو اون کوچه در حال راه رفتن بودم که سه نفر جلوم در اومدن ...
@ببین کی رو پیدا کردیم....پارک ا.ت...تو آسمونا دنبالت میگشتیم رو زمین پیدات کردیم ...
ات:من پارک ا.ت نیستم
#چرا ... تو همسر پارک جیمینی بچه اون رو داری بزرگ میکنی
ات:من همسر اون جیمین نیستم این رو بفهمم ...اصلا شما با من چیکار دارید ؟!
@هی دختر کوچولو ...ما میخوایم از پارک جیمین انتقام بگیریم ...
ات:انتقام از پارک جیمین هیچ ربطی به من و بچه من نداره ...پس گمشو اونور
@من که اینجور فکر نمیک...
ات:برای من مهم نیست تو احمق چجوری فکر میکنی ...من هیچی برای از دست دادن ندارم ....
#چرا داری...اون بچه تو....اسمش چی بود؟!.. رونا ؟!...آره رونا ...نمیدونی چه فکر هایی برای کشتن اون داریم...
ات:یعنی چی...
@اون پسره تهیونگ رو نگفتی ...الان داره تو خونه از رونا مراقبت میکنه ....دلم میخواد صدای زجه های هر دو تون رو بشنوم
#دیگه جیمین وجود ندارد که ازت محافظت کنی ...قراره خیلی زجه بزنی ...
ات:چ.چی؟!
اون دو نفر آروم سمتش حرکت کردند و ا.ت به سمت عقب حرکت کرد پشتش کامل تاریک بود که یه نفر از پشت ات که به خاطر کلاه کپ صورتش دیده نمیشود با صدای بم گفت
_ولی پارک جیمین اونقدر احمق نیست که ندونه زن و بچش هر روز چیکار میکنن ...
سرش رو بالا آورد که چهره جیمین نمایان شد ...
ات:تو...
@هه آقای پارک فکر نمیکردم اینجا باشی ...
_من همیشه جایی بودم و هستم که زنم بود ...
#زنت؟!...هه منظورت این هر،،،زه رو میگی که قرار بود امشب به ما سر،،،ویس بده ؟!
_...فکر کنم زیادی بهتون فرصت زندگی کردن دادم ...من جاتون بودم جاخالی میدادم/فرار میکردم
#@:چ،چی؟!
در کسری از ثانیه تیری به سر اون ها خورد ....جیمین سمتشون حرکت کرد و بعد از اینکه وسایل و جیبشون رو گشت برگشت سمت ا.ت....بهش نگاهی کرد و سمتش حرکت کرد
ا.ت قدمی به عقب برداشت که جیمین محکم دستش رو گرفت ...
ات:و،ولم کن
_باید باهات حرف بزنم
ات:من هیچ حرفی با تو ندارم دستم رو ول کن
_ا.ت...
سعی میکرد دستش رو از دست جیمین بکشه بیرون
ات:ولم کننن
ویو تهیونگ
تو خونه نشسته بودم و نگران ا.ت بودم نکنه تو اون کوچه اتفاقی براش افتاده ؟!
اون یک ساعت پیش زنگ زد که تو اون کوچه هست و تا الان صدبار رسیده بود ...بلند شدم و تو اتاق رونا رفتم از خواب بودنش مطمئن شدم ...کلید رو برداشتم و سمت در رفت ...بعد از چند دقیقه به اون کوچه رسید وسط های کوچه بود که ا.ت رو دید یه مرده دستش رو گرفته سمتش دوید
ویو ا.ت
داشتم با جیمین بحث میکردم که دستم توسط کسی محکم کشیده شد ...برگشتم که با چهره عصبانی تهیونگ مواجه شدم
&ته:تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
_زنمه...باید از تو اجازه بگیرم ؟!
ادامه کامنت !!!!!
#bts#army#fake#JIMIN#BTS#BANGTAN#ARMY
پارت بیست و پنجم
_______
ویو ا.ت
همینجوری تو اون کوچه در حال راه رفتن بودم که سه نفر جلوم در اومدن ...
@ببین کی رو پیدا کردیم....پارک ا.ت...تو آسمونا دنبالت میگشتیم رو زمین پیدات کردیم ...
ات:من پارک ا.ت نیستم
#چرا ... تو همسر پارک جیمینی بچه اون رو داری بزرگ میکنی
ات:من همسر اون جیمین نیستم این رو بفهمم ...اصلا شما با من چیکار دارید ؟!
@هی دختر کوچولو ...ما میخوایم از پارک جیمین انتقام بگیریم ...
ات:انتقام از پارک جیمین هیچ ربطی به من و بچه من نداره ...پس گمشو اونور
@من که اینجور فکر نمیک...
ات:برای من مهم نیست تو احمق چجوری فکر میکنی ...من هیچی برای از دست دادن ندارم ....
#چرا داری...اون بچه تو....اسمش چی بود؟!.. رونا ؟!...آره رونا ...نمیدونی چه فکر هایی برای کشتن اون داریم...
ات:یعنی چی...
@اون پسره تهیونگ رو نگفتی ...الان داره تو خونه از رونا مراقبت میکنه ....دلم میخواد صدای زجه های هر دو تون رو بشنوم
#دیگه جیمین وجود ندارد که ازت محافظت کنی ...قراره خیلی زجه بزنی ...
ات:چ.چی؟!
اون دو نفر آروم سمتش حرکت کردند و ا.ت به سمت عقب حرکت کرد پشتش کامل تاریک بود که یه نفر از پشت ات که به خاطر کلاه کپ صورتش دیده نمیشود با صدای بم گفت
_ولی پارک جیمین اونقدر احمق نیست که ندونه زن و بچش هر روز چیکار میکنن ...
سرش رو بالا آورد که چهره جیمین نمایان شد ...
ات:تو...
@هه آقای پارک فکر نمیکردم اینجا باشی ...
_من همیشه جایی بودم و هستم که زنم بود ...
#زنت؟!...هه منظورت این هر،،،زه رو میگی که قرار بود امشب به ما سر،،،ویس بده ؟!
_...فکر کنم زیادی بهتون فرصت زندگی کردن دادم ...من جاتون بودم جاخالی میدادم/فرار میکردم
#@:چ،چی؟!
در کسری از ثانیه تیری به سر اون ها خورد ....جیمین سمتشون حرکت کرد و بعد از اینکه وسایل و جیبشون رو گشت برگشت سمت ا.ت....بهش نگاهی کرد و سمتش حرکت کرد
ا.ت قدمی به عقب برداشت که جیمین محکم دستش رو گرفت ...
ات:و،ولم کن
_باید باهات حرف بزنم
ات:من هیچ حرفی با تو ندارم دستم رو ول کن
_ا.ت...
سعی میکرد دستش رو از دست جیمین بکشه بیرون
ات:ولم کننن
ویو تهیونگ
تو خونه نشسته بودم و نگران ا.ت بودم نکنه تو اون کوچه اتفاقی براش افتاده ؟!
اون یک ساعت پیش زنگ زد که تو اون کوچه هست و تا الان صدبار رسیده بود ...بلند شدم و تو اتاق رونا رفتم از خواب بودنش مطمئن شدم ...کلید رو برداشتم و سمت در رفت ...بعد از چند دقیقه به اون کوچه رسید وسط های کوچه بود که ا.ت رو دید یه مرده دستش رو گرفته سمتش دوید
ویو ا.ت
داشتم با جیمین بحث میکردم که دستم توسط کسی محکم کشیده شد ...برگشتم که با چهره عصبانی تهیونگ مواجه شدم
&ته:تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
_زنمه...باید از تو اجازه بگیرم ؟!
ادامه کامنت !!!!!
#bts#army#fake#JIMIN#BTS#BANGTAN#ARMY
۱۷.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.