بادیگارد جذاب من...
بادیگارد جذاب من...
پارت بیست و چهارم
___
ویو ا.ت
صبح
دور هم روی مبل نشسته بودیم ...جونگکوک سرش رو با دستاش گرفته بود
@پس میخوای بچه رو نگه داری!؟
ات:آره
@و به من میگی اگر دوست دارم باشم و میتونم برم !!
#جونگکوک...اون بچه ات هست ما نمیتوانیم براش تصمیم بگیریم ...
جونگکوک بلند شد
@برام مهم نیست ...هر غلطی میخوای بکنی بکن ...
کتش رو گرفت و از خونه رفت بیرون ...
ات:چیکار کنم !
#ات...من پیشتم خب ؟!
پرش زمانی به چند ماه بعد ...
تو خونه نشسته بودم و رونا بغلم بود ...رونا دختر منه و که شیش ماه پیش به دنیا اومد...درسته اون الان شیش ماهشه ...من تو عمارت تهیونگ زندگی میکنم تو پاریس ...در مورد جونگکوک ...باید بگم نتونست تحمل کنه و وقتی ماه آخرم بود برگشت و مثل پروانه دورم میپیچید قبلش ...باید بگم تهیونگ خیلی حواسش بهم بود و هست ...الان سه ماهی هست که جونگکوک رفته یه کشور دیگه و تهیونگ پیشمه ...تو افکار خودم بودم که تهیونگ اومد داخل ...
#ا.تتت بیا ببین خرید ها درسته !!
بچه رو گذاشت روی گهواره کنار خونه و رفت سمت تهیونگ
ات:توت فرنگی؟!
#گرفتم
ات:شیر؟!
#گرفتم
ات:مرغ سوخاری ؟!
#گرفتم
وسیله ها رو از دستش گرفت کلی وسیله تو دستش بود سمت آشپزخونه رفت
ات:هی تهیونگ
تهیونگ همونجوری که داشت وسیله ها رو از تو پلاستیک در میاورد گفت
#هومم؟!
ات:ممنونم
#بابت؟!
ات:کمکم کردی خب من ...
تهیونگ برگشت سمت ا.ت و گفت
#بهت اون موقع هم گفتم ا.ت...من همیشه پیشتم همیشه ...
ات تهیونگ رو بغل کرد ...
ات:بازم ممنونم ...
تو بغل هم بودن که گریه های رونا شروع شد
#من میرم ...
تهیونگ سمت رونا رفت ...
#هی کوچولوی من گریه نکن ...
تهیونگ رونا رو تو بغلش گرفت و ذ
یکم باهاش بازی کرد تا ساکت شد
دو روز به همین روال گذشت
ات:تهیونگ من میرم بیرون خب؟!
#اوکی برو ...حواسم به رونا هست
ات:ممنون
وارد حیاط عمارت شدم که صدای تهیونگ رو از بالکن اتاقش شنیدم
#ات دیر نیای خونه شب بشه
ات:چشمم
رفت بیرون یکم دور زد و خرید کرد ...ساعت هشت و نیم شب بود و باید میرفت خونه وارد کوچه اصلی شد که یه جورایی برای رسیدن به عمارت میان بر میشد و نیم ساعت راحت رو کوتاه میکرد به کوچه رسید که ...
نشر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
پارت بیست و چهارم
___
ویو ا.ت
صبح
دور هم روی مبل نشسته بودیم ...جونگکوک سرش رو با دستاش گرفته بود
@پس میخوای بچه رو نگه داری!؟
ات:آره
@و به من میگی اگر دوست دارم باشم و میتونم برم !!
#جونگکوک...اون بچه ات هست ما نمیتوانیم براش تصمیم بگیریم ...
جونگکوک بلند شد
@برام مهم نیست ...هر غلطی میخوای بکنی بکن ...
کتش رو گرفت و از خونه رفت بیرون ...
ات:چیکار کنم !
#ات...من پیشتم خب ؟!
پرش زمانی به چند ماه بعد ...
تو خونه نشسته بودم و رونا بغلم بود ...رونا دختر منه و که شیش ماه پیش به دنیا اومد...درسته اون الان شیش ماهشه ...من تو عمارت تهیونگ زندگی میکنم تو پاریس ...در مورد جونگکوک ...باید بگم نتونست تحمل کنه و وقتی ماه آخرم بود برگشت و مثل پروانه دورم میپیچید قبلش ...باید بگم تهیونگ خیلی حواسش بهم بود و هست ...الان سه ماهی هست که جونگکوک رفته یه کشور دیگه و تهیونگ پیشمه ...تو افکار خودم بودم که تهیونگ اومد داخل ...
#ا.تتت بیا ببین خرید ها درسته !!
بچه رو گذاشت روی گهواره کنار خونه و رفت سمت تهیونگ
ات:توت فرنگی؟!
#گرفتم
ات:شیر؟!
#گرفتم
ات:مرغ سوخاری ؟!
#گرفتم
وسیله ها رو از دستش گرفت کلی وسیله تو دستش بود سمت آشپزخونه رفت
ات:هی تهیونگ
تهیونگ همونجوری که داشت وسیله ها رو از تو پلاستیک در میاورد گفت
#هومم؟!
ات:ممنونم
#بابت؟!
ات:کمکم کردی خب من ...
تهیونگ برگشت سمت ا.ت و گفت
#بهت اون موقع هم گفتم ا.ت...من همیشه پیشتم همیشه ...
ات تهیونگ رو بغل کرد ...
ات:بازم ممنونم ...
تو بغل هم بودن که گریه های رونا شروع شد
#من میرم ...
تهیونگ سمت رونا رفت ...
#هی کوچولوی من گریه نکن ...
تهیونگ رونا رو تو بغلش گرفت و ذ
یکم باهاش بازی کرد تا ساکت شد
دو روز به همین روال گذشت
ات:تهیونگ من میرم بیرون خب؟!
#اوکی برو ...حواسم به رونا هست
ات:ممنون
وارد حیاط عمارت شدم که صدای تهیونگ رو از بالکن اتاقش شنیدم
#ات دیر نیای خونه شب بشه
ات:چشمم
رفت بیرون یکم دور زد و خرید کرد ...ساعت هشت و نیم شب بود و باید میرفت خونه وارد کوچه اصلی شد که یه جورایی برای رسیدن به عمارت میان بر میشد و نیم ساعت راحت رو کوتاه میکرد به کوچه رسید که ...
نشر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake
۱۲.۴k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.