🌸
🌸
سیگار می کشد پای کوه نور ، حاجی دارد حج بیست و یکمش را به جای می آورد...
پدر زنده به گور میکند دختر قرن بیست و چندمش را...
بقال محله ترازویی دارد که کارهای عجیب و غریبی می کند...
میوه فروش کرم های سیبش را هم کیلویی چند حساب
می کند...
زنی سپیدی تنش را به سیاهی سکه ای می فروشد تا دوباره برای خودش رژ لب صورتی بخرد...
رنگها هیچ کدام جای خودشان نیستند ، شب های رو سفید ، روزهای سیاه بخت و رنگین کمانی که رنگهایش را کِش
رفته اند...
و ما بالا می رویم ، بالا و بالاتر از پله هایی که هیچ وقت به هیچ کجا نمی رسند...
دنیا پر شده است از سرنوشت کوزت های یتیمی که
باید واکس بزنند کفش های دختران تناردیه را و بنشیند و بنشینند تا... ، اما ژان والژانی از راه نمی رسد...
پینوکیو با هر دروغی که می گوید دماغش را عمل می کند
و پدر ژپتوی پیر کلیه اش را می فروشد تا...
سیندرلا بازهم به اکس پارتی می رود و کفش های نقره ای عفتش را گم می کند...
باغ ها پر شده است از گیلاس هایی که طعم زردآلو می دهند
زردآلوهایی که طعم هندوانه و هندوانه هایی که مزه ی هیچ چیزی نمی دهند...
من نمی دانم بمب هسته ای چیست ، شاید هسته ی گیلاسی باشد که بهینه سازی شده است ، اما هر چه هست چیز خوبی نیست...
همین هفته ی پیش با هسته ی یک گیلاس چشم پسر همسایه مان کور شد...
من نمی خواهم دنیا کور باشد ، من دنیای کور را نمی خواهم
من همان دنیایی را می خواهم که یک روز مردی از کوه نور
برایمان آورد...
سیگار می کشد پای کوه نور ، حاجی دارد حج بیست و یکمش را به جای می آورد...
پدر زنده به گور میکند دختر قرن بیست و چندمش را...
بقال محله ترازویی دارد که کارهای عجیب و غریبی می کند...
میوه فروش کرم های سیبش را هم کیلویی چند حساب
می کند...
زنی سپیدی تنش را به سیاهی سکه ای می فروشد تا دوباره برای خودش رژ لب صورتی بخرد...
رنگها هیچ کدام جای خودشان نیستند ، شب های رو سفید ، روزهای سیاه بخت و رنگین کمانی که رنگهایش را کِش
رفته اند...
و ما بالا می رویم ، بالا و بالاتر از پله هایی که هیچ وقت به هیچ کجا نمی رسند...
دنیا پر شده است از سرنوشت کوزت های یتیمی که
باید واکس بزنند کفش های دختران تناردیه را و بنشیند و بنشینند تا... ، اما ژان والژانی از راه نمی رسد...
پینوکیو با هر دروغی که می گوید دماغش را عمل می کند
و پدر ژپتوی پیر کلیه اش را می فروشد تا...
سیندرلا بازهم به اکس پارتی می رود و کفش های نقره ای عفتش را گم می کند...
باغ ها پر شده است از گیلاس هایی که طعم زردآلو می دهند
زردآلوهایی که طعم هندوانه و هندوانه هایی که مزه ی هیچ چیزی نمی دهند...
من نمی دانم بمب هسته ای چیست ، شاید هسته ی گیلاسی باشد که بهینه سازی شده است ، اما هر چه هست چیز خوبی نیست...
همین هفته ی پیش با هسته ی یک گیلاس چشم پسر همسایه مان کور شد...
من نمی خواهم دنیا کور باشد ، من دنیای کور را نمی خواهم
من همان دنیایی را می خواهم که یک روز مردی از کوه نور
برایمان آورد...
۲۸.۹k
۰۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.