🌸
🌸
به آن ناز و به این نیاز قسم هیچکس گناهکار نیست
تنها در این میانه من و توایم که به وسوسه بوسه و بغل دچاریم و
خواب نارنج و انگشتهای بخون خضاب کرده می بینیم.
بایست کجا می روی...
میخواهی داماد کدام حجله شوی که این گونه جن های غم مرا به هلهله عروس خویش میخوانند.
خاکم بسر این گل بهار چیست که بر گیسوان سپیدم میگذارند.
آی ابن سینا بلند شو بگو قلنج غم هایم را بشکنند با گاو شکم گنده ای که باردار گریه نیست.
عروس بی لبخند مگر میشود ... دم نوش نغمه ای برایم بیاور.
کمی صبر کنید ... رنگی از سینه ی ناخن کشیده ام بگیرید و
سرخاب گونه های پریده رنگم کنید.
نه اصلا تو بزن تو که همیشه زده ای این بارهم ...
اما محکم تر از همیشه تورا قسم بجای همه بوسه ها و نوازش های نکرده انگشتانت را بخوابان به صورت نگاهم.
بزن لامصب دشمن شادمان نکن.
حال که به حجله ی حرمان می روی تور تنهایی را تو بینداز بر سر تقدیرم
آهسته میگویم در این بین راستی اگر خواستی میتوانی در دامن دلم سیب سلامی نیز بیندازی.
وقت خداحافظی نیست بایست شبدر شیدایی را شبنمی بچکان
قلبم قفس هزار مرغ مصیبت است آزادشان کن
نگذار شاعران ناشوریده دل مرثیه خوانم بخوانند.
زنجیر از زبان دلم بردار تا ام کلثوم حنجره ام تمام ابرها را برقصاند و تمام اقیانوس ها را بشوراند به شیرینی و شوکت شعرهایمان.
آه نفرین به این نجابت ناسور نسخ بد پیله مگر چقدر میشود
سر به زیر انداخت و نگاهت نکرد ، لطفا چانه ام را بالا بگیر
سرم را بلند کن دلم بی پروا نگریستن و نگریستن و نگریستن میخواهد...
کمی شانه
کمی شب
کمی شعرو بی هوشی...
افسوس میدانم چشمهای من چاه چکامه های حسرت است
و دستهای تو دلو دیداری که ممکن نیست.
چه حاصل از گذار اینهمه کاروان کلام و لب تشنگی اشتران شعر
وقتی پیراهن تو، قرار نیست دریده ی دستهای من باشد هفت در که هیچ ، کلون هفتاد در را، هم که بیندازم تنها خیال خسیسی ست که در خلوتم خدایی میکند.
باشرم و با حیا میگویم مرا بغل بگیر من به این لحظه محتاجم ...
به آن ناز و به این نیاز قسم هیچکس گناهکار نیست
تنها در این میانه من و توایم که به وسوسه بوسه و بغل دچاریم و
خواب نارنج و انگشتهای بخون خضاب کرده می بینیم.
بایست کجا می روی...
میخواهی داماد کدام حجله شوی که این گونه جن های غم مرا به هلهله عروس خویش میخوانند.
خاکم بسر این گل بهار چیست که بر گیسوان سپیدم میگذارند.
آی ابن سینا بلند شو بگو قلنج غم هایم را بشکنند با گاو شکم گنده ای که باردار گریه نیست.
عروس بی لبخند مگر میشود ... دم نوش نغمه ای برایم بیاور.
کمی صبر کنید ... رنگی از سینه ی ناخن کشیده ام بگیرید و
سرخاب گونه های پریده رنگم کنید.
نه اصلا تو بزن تو که همیشه زده ای این بارهم ...
اما محکم تر از همیشه تورا قسم بجای همه بوسه ها و نوازش های نکرده انگشتانت را بخوابان به صورت نگاهم.
بزن لامصب دشمن شادمان نکن.
حال که به حجله ی حرمان می روی تور تنهایی را تو بینداز بر سر تقدیرم
آهسته میگویم در این بین راستی اگر خواستی میتوانی در دامن دلم سیب سلامی نیز بیندازی.
وقت خداحافظی نیست بایست شبدر شیدایی را شبنمی بچکان
قلبم قفس هزار مرغ مصیبت است آزادشان کن
نگذار شاعران ناشوریده دل مرثیه خوانم بخوانند.
زنجیر از زبان دلم بردار تا ام کلثوم حنجره ام تمام ابرها را برقصاند و تمام اقیانوس ها را بشوراند به شیرینی و شوکت شعرهایمان.
آه نفرین به این نجابت ناسور نسخ بد پیله مگر چقدر میشود
سر به زیر انداخت و نگاهت نکرد ، لطفا چانه ام را بالا بگیر
سرم را بلند کن دلم بی پروا نگریستن و نگریستن و نگریستن میخواهد...
کمی شانه
کمی شب
کمی شعرو بی هوشی...
افسوس میدانم چشمهای من چاه چکامه های حسرت است
و دستهای تو دلو دیداری که ممکن نیست.
چه حاصل از گذار اینهمه کاروان کلام و لب تشنگی اشتران شعر
وقتی پیراهن تو، قرار نیست دریده ی دستهای من باشد هفت در که هیچ ، کلون هفتاد در را، هم که بیندازم تنها خیال خسیسی ست که در خلوتم خدایی میکند.
باشرم و با حیا میگویم مرا بغل بگیر من به این لحظه محتاجم ...
۲۹.۵k
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.