Ano mega and an alpha in love
#Ano_mega_and_an_alpha_in_love
part.14
دوروز بعد.
امروز یه آلفارو براش اورده بودن رفته بود تا مشکلش رو چک کنه.
به سمتش رفت.
_خوبید آقا؟
_اوه حتما اومگایی
_بله میشه بگید چه مشکلی دارید؟
_میشه دی*کم و داخل سو*راخت حس کنم؟
لحن صحبت مرد باعث شد تهیونگ بفهمه که این مرد لایق اون نرمش جمله هاش نیست پس با جدیت آستین دست راست مرد رو بالا داد و اخم ریزی کرد.
بندی رو به دور بازوی مرد بست و دنبال رگش گشت.
با لحن محکمی گفت:
+دستتون رو مشت کنید.
آلفا همچنان خیره بود.
-هر چی تو بگی.
تهیونگ کمی خم شد تا راحت رگ دستش رو پیدا کنه و بعد سوزن رو داخل دست مرد فرو کرد و سرم رو وصل کرد.
خواست عقب بره که مرد سریع یک دستش رو پشت گردن تهیونگ برد و لباس پرستار رو کنار زد و گردنش رو دید زد.
-درست حدس میزدم. مارک آلفایی رو نداری. تنهایی نه؟
تهیونگ که شوکه شده بود، سعی کرد با خونسردی دست مرد رو از دور گردنش کنار بزنه.
+اگه تا سه ثانیه ی دیگه انگشتات رو از دور گردنم دور نکنی، با انگشتای خودت تا سه راند خیلی خشک و سریع به فاکت میدم، حرومزاده.
آلفا از توهینی که بهش شده بود خوشش نیومد.
با صدای بلندی غرید:
-دلت میخواد سرت رو از بدنت جدا کنم که اینطوری با یه آلفا حرف میزنی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد دوباره عقب بره.
میخواست تا جای ممکن از زورش استفاده نکنه، به عنوان یه پرستار اجازهش رو نداشت.
+دستت رو بردار. این آخرین باره که دارم با کلمات بیانش میکنم.
آلفا زورش دو برابر بیشتر شد و با نوک زبونش گونه ی امگا رو لیس زد.
-منم دارم همینو میگم، به جای اینهمه حرف زدن چرا از دهنت یه استفاده ی دیگه نمیکنی؟
خیله خب. فاک به اصول کاری. تهیونگ برای این مرد پایین تنه ای نمیذاشت که بخواد باهاش به خودش بباله.
همه ی این حرف ها توی ذهنش به چند ثانیه هم نرسید، وقتی که خواست آروم از جیبش چاقوی ریزش رو در بیاره و با همه ی قدرت توی دیک آلفا واردش کنه، کسی از پشت کامل بهش چسبید و بعد سنگینی دست مرد از دور گردنش کم شد.
خب. با شناخت رایحه ی پشت سرش، حتی نیازی به برگردوندن سرش نبود.
part.14
دوروز بعد.
امروز یه آلفارو براش اورده بودن رفته بود تا مشکلش رو چک کنه.
به سمتش رفت.
_خوبید آقا؟
_اوه حتما اومگایی
_بله میشه بگید چه مشکلی دارید؟
_میشه دی*کم و داخل سو*راخت حس کنم؟
لحن صحبت مرد باعث شد تهیونگ بفهمه که این مرد لایق اون نرمش جمله هاش نیست پس با جدیت آستین دست راست مرد رو بالا داد و اخم ریزی کرد.
بندی رو به دور بازوی مرد بست و دنبال رگش گشت.
با لحن محکمی گفت:
+دستتون رو مشت کنید.
آلفا همچنان خیره بود.
-هر چی تو بگی.
تهیونگ کمی خم شد تا راحت رگ دستش رو پیدا کنه و بعد سوزن رو داخل دست مرد فرو کرد و سرم رو وصل کرد.
خواست عقب بره که مرد سریع یک دستش رو پشت گردن تهیونگ برد و لباس پرستار رو کنار زد و گردنش رو دید زد.
-درست حدس میزدم. مارک آلفایی رو نداری. تنهایی نه؟
تهیونگ که شوکه شده بود، سعی کرد با خونسردی دست مرد رو از دور گردنش کنار بزنه.
+اگه تا سه ثانیه ی دیگه انگشتات رو از دور گردنم دور نکنی، با انگشتای خودت تا سه راند خیلی خشک و سریع به فاکت میدم، حرومزاده.
آلفا از توهینی که بهش شده بود خوشش نیومد.
با صدای بلندی غرید:
-دلت میخواد سرت رو از بدنت جدا کنم که اینطوری با یه آلفا حرف میزنی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد دوباره عقب بره.
میخواست تا جای ممکن از زورش استفاده نکنه، به عنوان یه پرستار اجازهش رو نداشت.
+دستت رو بردار. این آخرین باره که دارم با کلمات بیانش میکنم.
آلفا زورش دو برابر بیشتر شد و با نوک زبونش گونه ی امگا رو لیس زد.
-منم دارم همینو میگم، به جای اینهمه حرف زدن چرا از دهنت یه استفاده ی دیگه نمیکنی؟
خیله خب. فاک به اصول کاری. تهیونگ برای این مرد پایین تنه ای نمیذاشت که بخواد باهاش به خودش بباله.
همه ی این حرف ها توی ذهنش به چند ثانیه هم نرسید، وقتی که خواست آروم از جیبش چاقوی ریزش رو در بیاره و با همه ی قدرت توی دیک آلفا واردش کنه، کسی از پشت کامل بهش چسبید و بعد سنگینی دست مرد از دور گردنش کم شد.
خب. با شناخت رایحه ی پشت سرش، حتی نیازی به برگردوندن سرش نبود.
۱۳۸
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.