Ano mega and an alpha in love
#Ano_mega_and_an_alpha_in_love
part.12
آه شت چرا این قدر بدنش س*کسیه؟ آه لعنتی میخوام بهش دست بزنم. امگا کارایی که میکرد اصلا دست خودش نبود. ناخودآگاه دستشو سمت عضلهٔ های بزرگ شکم آلفای رو تخت برد، نمیخواست ولی شروع به کشیدن خط های فرضی شد و شروع به ناله کردن کرد. "آهه فاکینگ" امگا چشم هاشو بسته بود و فقط دستش رو روی شکم رئیسش میکشید و ناله میکرد. او چه عالی ممنون که چشم هات رو باز کردی جئون.
با پوزخند و تمسخر چشم هاش رو باز کرد و نگاه به امگا کرد. "دوسش داری؟" امگا توی حس و حال خودش بود و اصلا حرف کوک رو نشنید.
اینبار آلفا خیلی محکم دستشو از روی شکمش برداشت گفت "کیم؟"
تهیونگ دستپاچه چشم هاشو باز کرد و با عرق های سرد و بدن داغ که نشونه از تح*ریک شدنش میداد عقب رفت. "او آقای جئون من باید برم"
جئون چشاش رو چرخوند و دستشو محکم تر گرفت.
"پای کاری که کردی وایسا"
حال امگا اصلا خوب نبود..دگرگون شده بود..با نالهٔ گفت "معذرت میخوام..اما خب فاکینگ جئون بدنت خیلی خوبه، آه اصلا هرچی بزارید وضعیتتون رو چک کنم..سرگیجه ندارید؟" این حرف هارو در صورتی میزد که ضربان قلبش به شدت بالا بود و هنوز شُرشُر، عرق میریخت.
"آه کیم خودت خوبی؟ یه نگا به خودت بکن..میخوام کمکت کنم"
شت! همینو کم داشتیم..
تهیونگ سرجاش میخکوب شد و دستاش از سرم فاصله گرفت.
part.12
آه شت چرا این قدر بدنش س*کسیه؟ آه لعنتی میخوام بهش دست بزنم. امگا کارایی که میکرد اصلا دست خودش نبود. ناخودآگاه دستشو سمت عضلهٔ های بزرگ شکم آلفای رو تخت برد، نمیخواست ولی شروع به کشیدن خط های فرضی شد و شروع به ناله کردن کرد. "آهه فاکینگ" امگا چشم هاشو بسته بود و فقط دستش رو روی شکم رئیسش میکشید و ناله میکرد. او چه عالی ممنون که چشم هات رو باز کردی جئون.
با پوزخند و تمسخر چشم هاش رو باز کرد و نگاه به امگا کرد. "دوسش داری؟" امگا توی حس و حال خودش بود و اصلا حرف کوک رو نشنید.
اینبار آلفا خیلی محکم دستشو از روی شکمش برداشت گفت "کیم؟"
تهیونگ دستپاچه چشم هاشو باز کرد و با عرق های سرد و بدن داغ که نشونه از تح*ریک شدنش میداد عقب رفت. "او آقای جئون من باید برم"
جئون چشاش رو چرخوند و دستشو محکم تر گرفت.
"پای کاری که کردی وایسا"
حال امگا اصلا خوب نبود..دگرگون شده بود..با نالهٔ گفت "معذرت میخوام..اما خب فاکینگ جئون بدنت خیلی خوبه، آه اصلا هرچی بزارید وضعیتتون رو چک کنم..سرگیجه ندارید؟" این حرف هارو در صورتی میزد که ضربان قلبش به شدت بالا بود و هنوز شُرشُر، عرق میریخت.
"آه کیم خودت خوبی؟ یه نگا به خودت بکن..میخوام کمکت کنم"
شت! همینو کم داشتیم..
تهیونگ سرجاش میخکوب شد و دستاش از سرم فاصله گرفت.
۲۵۱
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.