Ano mega and an alpha in love
#Ano_mega_and_an_alpha_in_love
part.16
جونگکوک با دقت تیکه نخی رو از کنار گوش امگا برداشت و اون لمس ثانیه ای پوست به پوست، باهث شد خاکستری مور مور بشه.
جونگکوک با لحن همیشه مهربونش گفت:
-خوبه. بعدا میبینمت، پرستار کیم.
و عقب عقب رفت و تیکه نخ رو توی هوا به امگا نشون داد و تهیونگ هم با لبخندی سر تکون داد.
یا مسیح. یا مریم مقدس. تمام کائنات باید به دادش میرسیدن. ضربان قلبش روی هزار بود. نمیدونست اون دکتر انتقالی چی داره که تهیونگ انقدر راحت جلوش داغ میکنه.
امگا چند ثانیه ای اون وسط موند و بعد به سمت میزش رفت تا به باقی کارهاش برسه.
.......
یه عادتی که تهیونگ داشت این بود اگه در ثانیه هوس خوراکی ای رو میکرد، باید همون لحظه بهش میرسید.
و حالا به طرز عجیبی دلش آب انبه میخواست و دیگه نمیتونست سرجاش بشینه.
پس به ووکی اطلاع داد و به سمت بوفه ی داخل حیاط بیمارستان رفت.
با لبخند با دختر فروشنده ی اونجا کمی صحبت کرد و بعد از خریدش، روی صندلی نشست و کیک و آب میوه رو باز کرد و با اولین تیکه از خوردنشون، دلش میخواست از خوشحالی گریه کنه. مزه ی بهشت میدادن. مزه ی تراکنش موفق صد میلیون دلاری.
با لذت در حال خوردن آب میوه بود و چشم هاش رو بسته بود که با حس کردن شخصی کنارش، لای پلک هاش رو باز کرد و با دیدن دامبی، تمام محتویات داخل دهنش به بیرون پرت شد و سرفه ی شدیدی کرد.
پسر کوچولو با آرامش و کنجکاوی به تهیونگ نگاه میکرد، با اون چشم های لعنتی درشتش.
بعد از اینکه تهیونگ یک دور به اون دنیا رفت و برگشت، پسر بچه ی کنارش دستمالی رو از توی کوله پشتیش در آورد و به تهیونگ تعارف کرد.
تهیونگ دستمال رو گرفت و چونه ی خودش رو پاک کرد.
+تو اینجا چیکار میکنی، عنکبوت کوچولو؟
دامبی با چشم های براقی گفت:
-سئوک همیشه میگه که به اون میگید عنکبوت کوچولو.
تهیونگ پشت چشمی نازک کرد.
+از نظر من همه ی بچه ها عنکبوتن، فقط نژادشون فرق داره.
دامبی کمی بهش نزدیک تر شد و با صدای خیلی آرومی گفت:
-نژاد من چیه؟ عنکبوت های جهنده؟ اونا خیلی راحت میپرن و منم خیلی خوب میدوعم.
تهیونگ با شنیدن حرف پسر گفت:
+چی...؟
-یا عنکبوت های منزوی قهوه ای؟ اونا همیشه ترجیح میدن زیر کمد و تخت و مبل قایم شن. منم خیلی به تخت و چوب علاقه دارم، میخوای اینطوری صدام بزنی؟ بهم بگو منزوی کوچولو، اگه دوست داری!
part.16
جونگکوک با دقت تیکه نخی رو از کنار گوش امگا برداشت و اون لمس ثانیه ای پوست به پوست، باهث شد خاکستری مور مور بشه.
جونگکوک با لحن همیشه مهربونش گفت:
-خوبه. بعدا میبینمت، پرستار کیم.
و عقب عقب رفت و تیکه نخ رو توی هوا به امگا نشون داد و تهیونگ هم با لبخندی سر تکون داد.
یا مسیح. یا مریم مقدس. تمام کائنات باید به دادش میرسیدن. ضربان قلبش روی هزار بود. نمیدونست اون دکتر انتقالی چی داره که تهیونگ انقدر راحت جلوش داغ میکنه.
امگا چند ثانیه ای اون وسط موند و بعد به سمت میزش رفت تا به باقی کارهاش برسه.
.......
یه عادتی که تهیونگ داشت این بود اگه در ثانیه هوس خوراکی ای رو میکرد، باید همون لحظه بهش میرسید.
و حالا به طرز عجیبی دلش آب انبه میخواست و دیگه نمیتونست سرجاش بشینه.
پس به ووکی اطلاع داد و به سمت بوفه ی داخل حیاط بیمارستان رفت.
با لبخند با دختر فروشنده ی اونجا کمی صحبت کرد و بعد از خریدش، روی صندلی نشست و کیک و آب میوه رو باز کرد و با اولین تیکه از خوردنشون، دلش میخواست از خوشحالی گریه کنه. مزه ی بهشت میدادن. مزه ی تراکنش موفق صد میلیون دلاری.
با لذت در حال خوردن آب میوه بود و چشم هاش رو بسته بود که با حس کردن شخصی کنارش، لای پلک هاش رو باز کرد و با دیدن دامبی، تمام محتویات داخل دهنش به بیرون پرت شد و سرفه ی شدیدی کرد.
پسر کوچولو با آرامش و کنجکاوی به تهیونگ نگاه میکرد، با اون چشم های لعنتی درشتش.
بعد از اینکه تهیونگ یک دور به اون دنیا رفت و برگشت، پسر بچه ی کنارش دستمالی رو از توی کوله پشتیش در آورد و به تهیونگ تعارف کرد.
تهیونگ دستمال رو گرفت و چونه ی خودش رو پاک کرد.
+تو اینجا چیکار میکنی، عنکبوت کوچولو؟
دامبی با چشم های براقی گفت:
-سئوک همیشه میگه که به اون میگید عنکبوت کوچولو.
تهیونگ پشت چشمی نازک کرد.
+از نظر من همه ی بچه ها عنکبوتن، فقط نژادشون فرق داره.
دامبی کمی بهش نزدیک تر شد و با صدای خیلی آرومی گفت:
-نژاد من چیه؟ عنکبوت های جهنده؟ اونا خیلی راحت میپرن و منم خیلی خوب میدوعم.
تهیونگ با شنیدن حرف پسر گفت:
+چی...؟
-یا عنکبوت های منزوی قهوه ای؟ اونا همیشه ترجیح میدن زیر کمد و تخت و مبل قایم شن. منم خیلی به تخت و چوب علاقه دارم، میخوای اینطوری صدام بزنی؟ بهم بگو منزوی کوچولو، اگه دوست داری!
۲.۴k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.