❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part6
☆☆☆
درحالی که به پسری که دیشب تو بار دیدم فکر میکردم لباس هامو پوشیدم.
اون واقعا هیونجین سینگستر بود؟ تنها مردی که تحت تربیت آلفاجم قرار داشت؟
با یاداوری چشمای زیبا و ترکیب جذاب صورتش لبم رو گاز گرفتم.
اون خیلی هات و مردونه بود!
برخلاف کسایی که برای هیزی و خوشگذرونی به بار می اومدن اون خیلی مغرور و جنتلمن به نظر میرسید!
با اینکه نقشه ام رو برای کشتن ارنولد خراب کرد، اما با این حال ازش دلخور نبودم!
اون اولین مردی بود که انقدر نظرم رو جلب میکرد!
ـــ وقت رفتنه هلن.
با صدای کریس به خودم اومدم.
ماسکم رو مرتب کردم: بریم.
زیاد طول نکشید که سوار ماشین بشیم و به محوطه عملیات بریم.
کریس بیسیمش رو دراورد: افرا اماده باشین، به زودی محموله پر از کوکائین میرسه و اینجا تنها شانس ما برای به چنگ اوردنشه.
بیسیم رو گذاشت کنار و نگاهم کرد: حالت خوبه؟
به چشمای طوسیش نگاه کردم. با اون پوسط و موهای سفید به شدت بیروح بود... هرچند خودمم طبق قانون گنگ عقاب، موهامو سفید کرده بودم.
ـــ حالم خوبه، فقط قراره محموله کدوم باند رو بدزدیم؟
پوزخندی زد و سیگارش رو روشن کرد: بلک وولف!
یه لحظه حس کردم گوشام اشتباه شنیده: چی؟!
کریس: گفتم که، بلک وولف!
با اخم گفتم: عقلت رو از دست دادی؟ هیچ میدونی داری با کی در می افتی؟ درسته باند عقاب تو روسیه فعالیت داره اما آوازه شهرت و قدرت بلک وولف رو کم نشنیدیم که بخوایم همچین حماقتی بکنیم.
کریس غرید: الفاجم الان بارداره،ایو خونه شوهرشه تو کشور کره و یاقوت کبود رفته ماه عسل، الان بلک وولف تو ضعیف ترین حالت خودشه پس میتونیم کارمون رو بکنیم.
تکخند عصبی شدم: عاح خدای من مثل اینکه واقعا دیونه شدی، نکنه پسر الفاجم رو یادت رفته، همون که بهش لقب گرگ خاکستری رو دادن... همون که میگن مثل چشم و گوش الفاجمه.
پوزخندی زد: اون پسره ی ریقو هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
پوزخند زدم: ریقو؟ تا حالا از نزدیک دیدیش؟
اخمی کرد و خواست جوابم رو بده که بیسیم به صدا در اومد: قربان کامیون بلک وولف تو دیدرسه، دستور چیه؟
کریس: تعقیبش کنین و بکشونینش سمت ما.
ـــ اطاعت.
نفسم رو دادم بیرون و خشاب اسلحه ام رو پر کردم: امیدوارم مارگارت بدونه داره چکار میکنه و پشیمون نشیم.
کریس: به رئیس مارگارت اعتماد کن.
زیاد طول نکشید که کامیون عظیم و مشکی رنگی از پیچ جاده ی کوهستانی نمایان شد.
ماسکم رو مرتب کردم: برو دنبالش.
کریس گاز داد و من اسلحه ام رو به قصد پنچر کردن کامیون از پنجره پاترولی که سوارش بودیم بیرون اوردم.
کریس: بزنش!
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part6
☆☆☆
درحالی که به پسری که دیشب تو بار دیدم فکر میکردم لباس هامو پوشیدم.
اون واقعا هیونجین سینگستر بود؟ تنها مردی که تحت تربیت آلفاجم قرار داشت؟
با یاداوری چشمای زیبا و ترکیب جذاب صورتش لبم رو گاز گرفتم.
اون خیلی هات و مردونه بود!
برخلاف کسایی که برای هیزی و خوشگذرونی به بار می اومدن اون خیلی مغرور و جنتلمن به نظر میرسید!
با اینکه نقشه ام رو برای کشتن ارنولد خراب کرد، اما با این حال ازش دلخور نبودم!
اون اولین مردی بود که انقدر نظرم رو جلب میکرد!
ـــ وقت رفتنه هلن.
با صدای کریس به خودم اومدم.
ماسکم رو مرتب کردم: بریم.
زیاد طول نکشید که سوار ماشین بشیم و به محوطه عملیات بریم.
کریس بیسیمش رو دراورد: افرا اماده باشین، به زودی محموله پر از کوکائین میرسه و اینجا تنها شانس ما برای به چنگ اوردنشه.
بیسیم رو گذاشت کنار و نگاهم کرد: حالت خوبه؟
به چشمای طوسیش نگاه کردم. با اون پوسط و موهای سفید به شدت بیروح بود... هرچند خودمم طبق قانون گنگ عقاب، موهامو سفید کرده بودم.
ـــ حالم خوبه، فقط قراره محموله کدوم باند رو بدزدیم؟
پوزخندی زد و سیگارش رو روشن کرد: بلک وولف!
یه لحظه حس کردم گوشام اشتباه شنیده: چی؟!
کریس: گفتم که، بلک وولف!
با اخم گفتم: عقلت رو از دست دادی؟ هیچ میدونی داری با کی در می افتی؟ درسته باند عقاب تو روسیه فعالیت داره اما آوازه شهرت و قدرت بلک وولف رو کم نشنیدیم که بخوایم همچین حماقتی بکنیم.
کریس غرید: الفاجم الان بارداره،ایو خونه شوهرشه تو کشور کره و یاقوت کبود رفته ماه عسل، الان بلک وولف تو ضعیف ترین حالت خودشه پس میتونیم کارمون رو بکنیم.
تکخند عصبی شدم: عاح خدای من مثل اینکه واقعا دیونه شدی، نکنه پسر الفاجم رو یادت رفته، همون که بهش لقب گرگ خاکستری رو دادن... همون که میگن مثل چشم و گوش الفاجمه.
پوزخندی زد: اون پسره ی ریقو هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
پوزخند زدم: ریقو؟ تا حالا از نزدیک دیدیش؟
اخمی کرد و خواست جوابم رو بده که بیسیم به صدا در اومد: قربان کامیون بلک وولف تو دیدرسه، دستور چیه؟
کریس: تعقیبش کنین و بکشونینش سمت ما.
ـــ اطاعت.
نفسم رو دادم بیرون و خشاب اسلحه ام رو پر کردم: امیدوارم مارگارت بدونه داره چکار میکنه و پشیمون نشیم.
کریس: به رئیس مارگارت اعتماد کن.
زیاد طول نکشید که کامیون عظیم و مشکی رنگی از پیچ جاده ی کوهستانی نمایان شد.
ماسکم رو مرتب کردم: برو دنبالش.
کریس گاز داد و من اسلحه ام رو به قصد پنچر کردن کامیون از پنجره پاترولی که سوارش بودیم بیرون اوردم.
کریس: بزنش!
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
۲.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.