❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part7
به خودم نهیب زدم: خفه شو هلن اون دشمنته و حق نداری راجب جذاب بودنش فکر کنی.
اما قلب من احمق تر از این حرفا بود که برای چشمای کشیده و قد بلندش به تپش نیفته.
حالا درک میکردم چرا الفاجم، ایو و یاقوت کبود با مردای کره ای ازدواج کرده بودن... چون محض رضای مسیح مردای شرقی خیلی جذاب بودن!
ـــ خدای من اینجا رو نگاه کن، دارم دست میبینم؟ شما بچه دبیرستانیا راه کامیون بلک وولف رو سد کردین؟
هیونجین با تمسخر گفت و بدون اینکه نگاهی به من بندازه مستقیم به کریس نگاه کرد: برای کدوم حرومزاده ای کار میکنی؟
لحنش اینبار محکم و خشن بود و ناخوداگاه باعث شد یه چیزی تو دلم تکون بخوره.
کریس با عصبانیت گفت: ما این محموله رو میخوایم پس بهتره قبل از اینکه بلایی سر تو و افرادت بیارم بهمون تحویلش بدی و گورت رو گم کنی.
هیونجین ابروهاشو داد بالا و پوزخندی زد: عاح خدای من، مثل اینکه واقعا نفهمیدی چه گندی زدی!
اخم کرد و به دخترا دستور داد: بگیرینشون.
دخترا به سمتون اومدن و دستامونو گرفتن.
کریس خواست مقاومت کنه اما به محض اینکه از جاش تکون خورد صدای غرش شلیک گلوله همه رو سرجاشون میخ کوب کرد.
با بهت به جمجمه متلاشی شده و چشمای باز کریس نگاه کردم.
دختر موبوری که شلیک کرده بود محکم غرید: هوس تکون خوردن به سرتون نزنه چون برام خیلی راحته که بفرستمون جهنم.
بعد بی توجه به بدن بی جون کریس یکی یکی افراد ما رو هول تو ون.
کریس مرد؟!
درسته بداخلاق بود اما باهم همزمان وارد باند شده بودیم و همیشه تو شرایط سخت همو پوشش میدادیم.
دختری که موهای چتری کوتاه داشت و حدس میزدم کره ای باشه هولم داد: یالا تکون بخور.
اسلحه ام رو پرت کرد رو زمین و بهم تنه زد: بجنب.
ـــ صبر کن لیسا.
دختر که فهمیدم اسمش لیساست با صدای هیونجین متوقف شد.
هیونجین درحالی که اخم داشت نزدیکم اومد: تو...
سرم رو انداختم پایین.
نباید میزاشتم بفهمه من جاسوس باند عقابم که به عنوان یه رقاصه معصوم تو باند کار میکنم.
اما هیونجین باهوش تر از این حرفا بود.
چونم رو گرفت و سرم رو اورد بالا.
با دقت تو چشمام خیره شد و لب گزید: خودتی درسته؟
خواستم صورتم رو کج کنم اما نزاشت و اخمش غلیض تر شد: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ رئیست کیه؟
اخم کردم و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم ماسکم به شدت توسط دختر موبور کشیده شد.
هیونجین مثل مسخ شده ها بهم نگاه میکرد و من کاری جز لعنت فرستادن به شانس بدم نمیتونستم بکنم.
ـــ یالا، ببرینش.
دختر موبور گفت و هیونجین بالاخره به خودش اومد و اخم کرد: با خودم میاد.
بی توجه به اخم دختر دستم رو دنبال خودش کشید و سوار یکی از ون ها شدیم.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part7
به خودم نهیب زدم: خفه شو هلن اون دشمنته و حق نداری راجب جذاب بودنش فکر کنی.
اما قلب من احمق تر از این حرفا بود که برای چشمای کشیده و قد بلندش به تپش نیفته.
حالا درک میکردم چرا الفاجم، ایو و یاقوت کبود با مردای کره ای ازدواج کرده بودن... چون محض رضای مسیح مردای شرقی خیلی جذاب بودن!
ـــ خدای من اینجا رو نگاه کن، دارم دست میبینم؟ شما بچه دبیرستانیا راه کامیون بلک وولف رو سد کردین؟
هیونجین با تمسخر گفت و بدون اینکه نگاهی به من بندازه مستقیم به کریس نگاه کرد: برای کدوم حرومزاده ای کار میکنی؟
لحنش اینبار محکم و خشن بود و ناخوداگاه باعث شد یه چیزی تو دلم تکون بخوره.
کریس با عصبانیت گفت: ما این محموله رو میخوایم پس بهتره قبل از اینکه بلایی سر تو و افرادت بیارم بهمون تحویلش بدی و گورت رو گم کنی.
هیونجین ابروهاشو داد بالا و پوزخندی زد: عاح خدای من، مثل اینکه واقعا نفهمیدی چه گندی زدی!
اخم کرد و به دخترا دستور داد: بگیرینشون.
دخترا به سمتون اومدن و دستامونو گرفتن.
کریس خواست مقاومت کنه اما به محض اینکه از جاش تکون خورد صدای غرش شلیک گلوله همه رو سرجاشون میخ کوب کرد.
با بهت به جمجمه متلاشی شده و چشمای باز کریس نگاه کردم.
دختر موبوری که شلیک کرده بود محکم غرید: هوس تکون خوردن به سرتون نزنه چون برام خیلی راحته که بفرستمون جهنم.
بعد بی توجه به بدن بی جون کریس یکی یکی افراد ما رو هول تو ون.
کریس مرد؟!
درسته بداخلاق بود اما باهم همزمان وارد باند شده بودیم و همیشه تو شرایط سخت همو پوشش میدادیم.
دختری که موهای چتری کوتاه داشت و حدس میزدم کره ای باشه هولم داد: یالا تکون بخور.
اسلحه ام رو پرت کرد رو زمین و بهم تنه زد: بجنب.
ـــ صبر کن لیسا.
دختر که فهمیدم اسمش لیساست با صدای هیونجین متوقف شد.
هیونجین درحالی که اخم داشت نزدیکم اومد: تو...
سرم رو انداختم پایین.
نباید میزاشتم بفهمه من جاسوس باند عقابم که به عنوان یه رقاصه معصوم تو باند کار میکنم.
اما هیونجین باهوش تر از این حرفا بود.
چونم رو گرفت و سرم رو اورد بالا.
با دقت تو چشمام خیره شد و لب گزید: خودتی درسته؟
خواستم صورتم رو کج کنم اما نزاشت و اخمش غلیض تر شد: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ رئیست کیه؟
اخم کردم و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم ماسکم به شدت توسط دختر موبور کشیده شد.
هیونجین مثل مسخ شده ها بهم نگاه میکرد و من کاری جز لعنت فرستادن به شانس بدم نمیتونستم بکنم.
ـــ یالا، ببرینش.
دختر موبور گفت و هیونجین بالاخره به خودش اومد و اخم کرد: با خودم میاد.
بی توجه به اخم دختر دستم رو دنبال خودش کشید و سوار یکی از ون ها شدیم.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
۲.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.