❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
شلیک کردم و مثل همیشه به هدف نشست!
خب به هرحال من بهترین تک تیرانداز روسیه بودم.
کامیون کج شد و تعادلش رو از دست داد.
بلافاصله دومین چرخ عقبش رو هم پنچر کردم و این باعث شد قسمت عقبیش با صدای گوش خراشی رو زمین کشیده بشه.
اما کامیون همچنان به مسیرش ادامه میداد چون از 18تا چرخش هنوز 16تاش سالم بود
کریس بی سیم روبرداشت: محاصرش کنین.
طبق دستور ماشین هایی که مال افراد خودمون بودن دور تا دور کامیون مشکی رو محاصره کردن و اون ناچار به توقف شد.
کریس با نیشخند از ماشین پیاده شد و به سمت کامیون رفت.
دنبالش رفتم و اسلحه رو به صورت اماده باش نگه داشتم.
یه چیزی اینجا درست نبود...
کریس: بهتره پیاده بشی و کامیون رو تحویل بدی.
در کامیون باز شد و یه مرد میانسال که سرش کچل بود با نیشخندی اومد پایین: هی بچه جون هیچ میدونی این کامیون مال کیه؟
کریس: خوب میدونم داری بار کوکائین الفاجم رو حمل میکنی.
مرد با حالتی نمایشی برای کریس دست زد: اوه، افرین بیبی بوی، و حتما هم میدونی که با اینکارت سند مرگت رو امضا کردی و تا چند دقیقه دیگه بفاک میری!
کریس غرید: منظورت چیه حرومزاده؟!
مرد نیشخندی زد: منظورم اینه.
به جاده اشاره کرد و درکمال حیرت دیدم تعداد زیادی ون مشکی دارن به سمت ما میان!
ـــ جدا انتظار نداشتی که تنهام؟ یا اینکه خیلی احمقی و فکر کردی الفاجم هم مثل تو احمقه و کامیون پر از بار با ارزشش رو همینجوری ول میکنه تا جوجه کرکس هایی مثل شما پیش خودشون فکر کنن میتونن از الفاجم چیزی بدزدن.
غریدم: لعنتی، حالا چکار کنیم؟ تعدادمون کمه کریس، من همون اولم گفتم که این ایده خوبی نیست.
کریس داد زد: خفههه شو و بزاررر فکر کنم.
اما نتونست خیلی فکر کنه چون سه تا ون مشکی به سرعت محاصرمون کردن!
جالب اینکه اکثر افراد دخترایی بودن که لباس جذب مشکی تنشون بود. افراد ما فقط 50 نفر بودن و بین اون همه ادم مسلح مسلما شانسی نداشتیم.
در اخرین ون باز شد و درکمال حیرت هیونجین سینگستر رو دیدم! با اون حلقه ای که بازوهاش رو بیشتر نمایش میداد و با اون کلاه مشکی و لبای درشت خیلی جذاب به نظر میرسید!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
خب به هرحال من بهترین تک تیرانداز روسیه بودم.
کامیون کج شد و تعادلش رو از دست داد.
بلافاصله دومین چرخ عقبش رو هم پنچر کردم و این باعث شد قسمت عقبیش با صدای گوش خراشی رو زمین کشیده بشه.
اما کامیون همچنان به مسیرش ادامه میداد چون از 18تا چرخش هنوز 16تاش سالم بود
کریس بی سیم روبرداشت: محاصرش کنین.
طبق دستور ماشین هایی که مال افراد خودمون بودن دور تا دور کامیون مشکی رو محاصره کردن و اون ناچار به توقف شد.
کریس با نیشخند از ماشین پیاده شد و به سمت کامیون رفت.
دنبالش رفتم و اسلحه رو به صورت اماده باش نگه داشتم.
یه چیزی اینجا درست نبود...
کریس: بهتره پیاده بشی و کامیون رو تحویل بدی.
در کامیون باز شد و یه مرد میانسال که سرش کچل بود با نیشخندی اومد پایین: هی بچه جون هیچ میدونی این کامیون مال کیه؟
کریس: خوب میدونم داری بار کوکائین الفاجم رو حمل میکنی.
مرد با حالتی نمایشی برای کریس دست زد: اوه، افرین بیبی بوی، و حتما هم میدونی که با اینکارت سند مرگت رو امضا کردی و تا چند دقیقه دیگه بفاک میری!
کریس غرید: منظورت چیه حرومزاده؟!
مرد نیشخندی زد: منظورم اینه.
به جاده اشاره کرد و درکمال حیرت دیدم تعداد زیادی ون مشکی دارن به سمت ما میان!
ـــ جدا انتظار نداشتی که تنهام؟ یا اینکه خیلی احمقی و فکر کردی الفاجم هم مثل تو احمقه و کامیون پر از بار با ارزشش رو همینجوری ول میکنه تا جوجه کرکس هایی مثل شما پیش خودشون فکر کنن میتونن از الفاجم چیزی بدزدن.
غریدم: لعنتی، حالا چکار کنیم؟ تعدادمون کمه کریس، من همون اولم گفتم که این ایده خوبی نیست.
کریس داد زد: خفههه شو و بزاررر فکر کنم.
اما نتونست خیلی فکر کنه چون سه تا ون مشکی به سرعت محاصرمون کردن!
جالب اینکه اکثر افراد دخترایی بودن که لباس جذب مشکی تنشون بود. افراد ما فقط 50 نفر بودن و بین اون همه ادم مسلح مسلما شانسی نداشتیم.
در اخرین ون باز شد و درکمال حیرت هیونجین سینگستر رو دیدم! با اون حلقه ای که بازوهاش رو بیشتر نمایش میداد و با اون کلاه مشکی و لبای درشت خیلی جذاب به نظر میرسید!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.