پارت ۹۵ رمان سفر عشق
#پارت_۹۵ #رمان_سفر_عشق
عمو سهراب زنگ زد به دوستش که عاقد بود و از پشت تلفن بین منو الیاس صیغه خوند و من و الیاس رسما نامزد شدیم خاله لیلا از کیفش یه جعبه مربعی سورمه ای مخمل در آورد داد به الیاس الیاس دست چپمو گرفت و حلقه خوشگلی که همش نگین بود رو دستم کرد و بعدم روی انگشتمو بوسید
همه دست زدن و رایین هم جیغ میکشید بوسش کردم که محکم بغلم کرد
الیاس خم شد و کنار گوشم لب زد:منو بوس نمیکنی خانووم؟
سرمو انداختم پایین
السا:چی میگین در گوش هم؟
الیاس:بین من و نامزدمه
همه خندیدن
مامان و الین بلند شدن میز شام بچینن السا و خاله هم رفتن بلند شدم رایین رو خاستم بدم رسام که رایین ازم جدا نمیشد رسام از بغلم گرفتش که رایین جیغ کشید
رسام:سرتق رو نگاه کنا
رایین رو ازش گرفتم برگشتم برم آشپزخونه که دیدم یکی از دوقلو ها بغل الیاس و داره بهش موز میده
دلم ضعف رفت چقد بابا شدن بهش میاد
رفتم آشپزخونه
السا:به زنداداش خانوم
من:بگو رسا به زنداداش عادت ندارم
الین:عادت میکنی
الین اومد سمتم صورتشو جلوی رایین گرفت:پسر من پیش خانوما چیکار میکنه؟ پسرم بره پیش مردا
رایین ذوق میکرد الین دستشو دراز کرد سمت رایین که رایین سریع رفت بغل مامانش
الین:جانم پسرگلم
نشست رو صندلی و دکمه مانتو شو باز کرد و به رایین شیر داد
الیاس اومد داخل
الیاس:السا دخترتو بگیر دیوونم کرد
السا دخترشو گرفت
السا:دیوونه بودی تقصیر آیسلم ننداز
پس آیسل بود
الیاس:خانوم دفاع نمیکنی از نامزدت
من:چرا
بلند شدم رفتم سمت الیاس دستمو حلقه کردم دور بازوی عضله ایش و برگشتم سمت رسا
من:نامزدم دیوونه نیس السا خانوم
السا:آآآآآ از الان داری عروس بازی در میاری
همه خندیدیم
الیاس:خب با اجازتون من و نامزدم از حضورتون مرخص میشیم
دستمو گرفت و رفتیم بالا اتاق من
درو که بستم چسبوندم به دیوار
عمو سهراب زنگ زد به دوستش که عاقد بود و از پشت تلفن بین منو الیاس صیغه خوند و من و الیاس رسما نامزد شدیم خاله لیلا از کیفش یه جعبه مربعی سورمه ای مخمل در آورد داد به الیاس الیاس دست چپمو گرفت و حلقه خوشگلی که همش نگین بود رو دستم کرد و بعدم روی انگشتمو بوسید
همه دست زدن و رایین هم جیغ میکشید بوسش کردم که محکم بغلم کرد
الیاس خم شد و کنار گوشم لب زد:منو بوس نمیکنی خانووم؟
سرمو انداختم پایین
السا:چی میگین در گوش هم؟
الیاس:بین من و نامزدمه
همه خندیدن
مامان و الین بلند شدن میز شام بچینن السا و خاله هم رفتن بلند شدم رایین رو خاستم بدم رسام که رایین ازم جدا نمیشد رسام از بغلم گرفتش که رایین جیغ کشید
رسام:سرتق رو نگاه کنا
رایین رو ازش گرفتم برگشتم برم آشپزخونه که دیدم یکی از دوقلو ها بغل الیاس و داره بهش موز میده
دلم ضعف رفت چقد بابا شدن بهش میاد
رفتم آشپزخونه
السا:به زنداداش خانوم
من:بگو رسا به زنداداش عادت ندارم
الین:عادت میکنی
الین اومد سمتم صورتشو جلوی رایین گرفت:پسر من پیش خانوما چیکار میکنه؟ پسرم بره پیش مردا
رایین ذوق میکرد الین دستشو دراز کرد سمت رایین که رایین سریع رفت بغل مامانش
الین:جانم پسرگلم
نشست رو صندلی و دکمه مانتو شو باز کرد و به رایین شیر داد
الیاس اومد داخل
الیاس:السا دخترتو بگیر دیوونم کرد
السا دخترشو گرفت
السا:دیوونه بودی تقصیر آیسلم ننداز
پس آیسل بود
الیاس:خانوم دفاع نمیکنی از نامزدت
من:چرا
بلند شدم رفتم سمت الیاس دستمو حلقه کردم دور بازوی عضله ایش و برگشتم سمت رسا
من:نامزدم دیوونه نیس السا خانوم
السا:آآآآآ از الان داری عروس بازی در میاری
همه خندیدیم
الیاس:خب با اجازتون من و نامزدم از حضورتون مرخص میشیم
دستمو گرفت و رفتیم بالا اتاق من
درو که بستم چسبوندم به دیوار
۳۴.۵k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.